سه شنبه ۴ دی
|
آخرین اشعار ناب صدف عظیمی
|
جان خود را میدهم من تحت فرمان شما
میشوم هم کیش و دین ، هم رنگ ایمان شما
قایقی بی سرپناه ، افتاده در دریایتان
حاضرم تا بشکنم در موج و طوفان شما
خسته ام از بی وفایی ، میشوم مهمانتان
تا شوم سیر وفا در سفره ی خوان شما
کاش از عشق سازم مرهمی تا شاید شود
بر همان زخم دل بی کس ، درمان شما
تا شما جایم دهید در گوشه ای از کویتان
میشوم من تا ابد ، یک عمر ، دربان شما
به نام خداوند صدف
من ، تو ، عطر ، چراغ ، پنجره ، خلوت ، باران
در نهان بودن و یک عمر تمام تنگی دل
تنگی روح
خواب گل دیدن و خندیدن به تمام درد ها
قلب و باغ و ملکوت و حسرت
رقص ماه و شب و آواز کبوترهایت
لمس دیدارتو یک شب
زیر مهتاب خدا
شوق گل کاشتن یک باغبان
کوچه و سوز و صدا
اشک و آه و فریاد
خوشی و پنجره و شمع و کتاب
بوی شب بوی ظریف و نگران
زیستن ، عشق و وفا ، چتر و باران , یک بغل نامه ی زرد
قاصدک ها سرگران , سرگردان
تازگی ، طراوت ، برگها
زیر سقف سعادت تنها
خستگی ، بی پایان
من و دل
روح ، نفس ، شوق ، بهار ، واژه ، هوا ، باد ، ستاره ، مهتاب
شعر و شمع
سادگی و زیبایی
و همین داشته ی ناقابل ، و همین جان
همگی فدای یک نگاه زیبای تو
و نه تنها یک آن
بلکه یک عمر ، بی پایان.....
غزلم و یک دنیا ستاره تقدیم به کسی که دنیا بدون ایشان معنی ندارد!
درویشی که از دل دولت مند است و از حُسن سرشار ...
تقدیم به دایی عزیزم:
حسن دولتی(درویش)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.