پنجشنبه ۱ آذر
|
آخرین اشعار ناب صدف عظیمی
|
به نام خداوند صدف
هر صبح با غم هایت که بیدار می شوی
حتی در سایه ات هَم تکرار می شوی
نگاه به چین و چروک هایت میکُن ای
و به دست ِ چشم هایت انکار می شوی
تار ِ موی ِ سفید ای به دار ات میکِش اد
بر سر ِ هر چه خاطره آوار می شوی
روح ات را آخر این نفس ها می کُش اد
تا تو راضی به طناب ِ دار می شوی
برمیخیز ای و دست ات را مشت میکن ای
از پا می اُفت ای و بی آزار می شوی
از خانه بیرون می زَن ای و می دان ای
که عروسک ِ این روزگار می شوی
باز شب ها در آن اتاق همیشگی
خسته ی خسته ، غرق ِ این افکار می شوی :
یک روز ، دیگر با غم بیدار نمی شوی
یک روز قاب عکس ای بر دیوار می شوی!
|