▐بحرانِ اندازه!
ناهنجاری ست فَراقـِـ فِراغی که خود آن را مسببیــُ
تحمل نتوان داشت که این میان تو را خواهِشِ نفس،
میلِ زیاد است به سویِ پندارِ غلطــ
وقتی، اجبارت به زیست در دنیایی ست که
در آن؛ بحرانِ اندازه عادی ترین ست!
هرزه چیستی ست و دست درازی می کند نیستی را وُ در آن
ضربانِ قلبت متبلور می شودُ
پاهایت بدون نا تو را می برند تا چاهساری که
ژرفایش را انتها نیستـُـ آن میان،
تـــــو دَر هَـــوایـی!
شدت اثر به گونه ای ست که پیاپی
سَبُک میداری وسوسه ی لرزانِ زندگی را،
آرمان هایت بر باد!
بروبوم ات همان چاهَ ستُ صَرصَر در وَزِشِ همیشگیــ [نیست بادُ، همین نیست باد ای کاش؛ تو را دعا!]
تو را شِگِرد هرزه لایی ست!
زخمِ عقلت چرکینُ تفنن تو تنفس تعفن استـُـ
حالت در چنان جاییست که حتی
مرگ از کنارت کورمال کورمال می گذردُ
هم آغوشی ات را، خیر؛ نمی خواهد!
سَبُک باری را با تو ستیهندگی ستُ
به ناچار تو را مکان دروزخ!
تَجَمُلِ تو تَبَتُل استُ این یعنی تَبَدُل[در دنیایی که بحران اندازه عادی ترین است!]
تنازع برای بقا؛
گرچه محیط اشباع نیست جبرَ ست!
بوی فسردگی زمین می آیدُ و اختیار
تکرر تنفسَ ست!
محفوظ می شوی از محصور شدن؛
وَ این زندگی محسوب می شود!
حتی حیاتِ انگلی تحریکَت می کند به زندگیُ
تحذیرت می دهد از آنُ
تحمیل می شود مرگ بر تو...
به ناچار آخَر، وصالِ مرگ ست ُ
تو را میل ها سویِ آن،
وعده ی این وصل، رسیدن به بن!
پ.ن:
قدر زندگی را بدانیم...
اندازه ها مناسب اند!
19:35
12/4/92
✗✗✗