يك روز مي آيي كه خيلي دير ِ دير است
روزي كه دل فاني شده
مرگم ، سفير است
يك روز مالال درد و رنج و غربت
يك روز ِ تنها
روز اندوه و مصيبت
روز ندامت
بي قراري ، تخلكامي
روزي كه ديگر نيست از عشقم ، كلامي
ديگر نمي شناسي مرا
مفلوك و زالم
افتاده ام ،
عمري است من بيمار ِ سالَم
از خويش مي پرسي كه عشق من كدامي ؟
اما نمي يابي ، سئوالت را پيامي
روزي كه پشت من شكسته ، نا ندارم
دنبال عشقم مي خزم ....پروا ندارم
روزي كه مي گردي ميان جنگلي عشق
اما نمي يابي دگر رنگ شقايق
آن روز نزديك است
آري
زود ، دير است
ديدي كه عمري رفت و بازم دل اسير است ؟
عمرم به يادت سر شد و يادم نكردي
با بغص رهزن التماست كرده ام اما
حتي نگاهي هم به فريادم نكردي
امروز مرگم مي كند من را نوازش
از چشم مستت مي كنم اي عشق خواهش
مُردم ،
ولي لب تشنه ِ لبخند مستت
در آرزوي جرعه مي ، از جام دستت
اما ندادي
غم ندارم ، بت پرستم
بازم تو را ای عشق از جان ، مي پرستم
تا آسمان باشد
ترا من دوستت دارم
دستي گذار ،
گاهي تو بر سنگ بر مزارم