سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
سلام و عرض ادب خدمت یکایک نابیان بزرگوار و تبریک این ایّام خجسته و کسب اجازه از محضر ارجمند مدیر عزیز سایت ، چند سطری کوتاه و مختصر درخصوص شعر زیبای قلم ، در صفحه شعر گرامیتان مینویسم
دلگویهی ناب شما در بحر رمل مسدّس محذوف است.
محتوایی عالی و نیک اندیش و زیبا
و تلمیحبیان دارد:
[ ایمایی به قسمیادنمودن یگانه خدا در قرآن با آیه شریف:
ن و القلم و مایسطرون ] .
و نیز اینکه : قلمِ علما از دماء شهدا مآثربیانتر است.
ولی به لحاظِ ساختاری
از چندگانگی ِ قوافی و ازدیادِ حروف الحاقی و نیز گاهی نوسانِ هجایی بویژه در ابیاتِ پایانی ؛
بسی رنج می برد.
- قوافی ِ شعرِ خلوصآوایِ شما شامل :
۱- راند - خواند - ماند
۲- آوَرد
۳- کند
۴- جوشید
۵ - رفت
۶- تاباند
۷- بود .
و بعدازینهمه کلماتِ متعدد ِ قوافیِ مذکور ، نون مصدری + حرفِ یایِ لیاقت + فعل ربطیِ است ، حتی اگر است را باارفاق ، ردیفِ شعر نیز حساب کنیم ، الحاقی هستند و جزو حروفِ قافیه محسوب نمی شوند و به غیر از سه قافیه در شمارهی یک که نام بردم ؛ بقیه ی کلمات هیچکدام همقافیه نیستند .
- اصل در آوردن ِ قافیه در شعر کلاسیک اینگونه است که بر تکواژهای آزاد قاموسی متمرکز باشد که حرف رَوی و آخرین هجایشان ، یکسان باشد
- ذکرِ مکرّرِ حروفِ ربط و اضافهی : تا و با و نیز تکرار واژه ی قلم ، در ابتدای هر مصراع و میانِ آن ، از فصاحتِ کلام ، اندکی و تا حدودی ، کاسته است .
- و پیشنهادی خدمت شریفتان اینکه : در سرودنِ به انتخاب و گفته ی خودتان : غزل یا انواع شعر کلاسیک و نیمایی و سپید ، به آهنگ درونی شعر نیز مُداقه ای افزون داشته باشید و برای نیل به این مقصود می توانید کتاب ارزشمند (( موسیقی در شعرفارسی - نوشته ی : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی )) را مطالعه فرمایید .
ولی در کل ، شعریست مُجرّب و حقپرداز که برایم یادآور متن ادبی زنده یاد شهید دکتر علی شریعتی در شاءن قلم بود . اگرچه کلک ِ ظریفاندیش و مُبتلا به جُورِ زمانهی ایشان گاه و بیگاه موردِ هجومِ انواعِ تهمت های نارَوا و انتقادِ تند ِ غرضوَرزانِ رَشکبرانِ غیبتمَسلکانِ زخمِزبانفراهمانِ دلشکن بود ؛ ولی به این دلیل که دکتر شریعتی هم مثل شما در باب موضوع و مضمونِ قلم نوشته اند ؛ این دلنویسهی زیبای ایشان ، تقدیم صفحه ی شعر ارزشمند شما می گردد :
قلم توتمِ من است، توتم ماست.
به قلمم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش میچکد سوگند، به رشحهی خونی که از زبانش میتراود سوگند، به ضجّههای دردی که از وجودش بر میآید سوگند… که توتم مقدّسم را نمیفروشم، نمیکُشم، گوشت و خونش را نمیخورم، به دستِ زورش تسلیم نمیکنم، به کیسه زرش نمیبخشم، به سر انگشت تزویرش نمیسپارم. دستم را با وضو به قلم میبرم و قلمم را از دست نمیگذارم، چشمهایم را کور میکنم، گوشهایم را کر میکنم، پاهایم را میشکنم، انگشتم را بند بند میبُرم، صدرم را میشکافم، قلبم را میکشم، حتی زبانم را میبرم و لبم را میدوزم… اما قلمم را به بیگانه نمیدهم. به جان ِ او سوگند که جان را فدیهاش میکنم، اسماعیلم را قربانیاش میکنم، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه میخورم، به فرمان او، هر جا مرا بخواند، هر جا مرا براند؛ در طاعتش درنگ نمیکنم. قلم توتم من است؛ امانت خدای من است، ودیعه مریم پاک من است، صلیب مقدس من است. در وفای او، اسیر قیصر نمیشوم، زرخریدِ یهودان نمیشوم، تسلیم فریسان نمیشوم. بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم بکشند؛ به چهار میخم بکوبند.. تا او که استوانه ی حیاتم بوده است ؛ صلیب مرگم شود، شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی، بر قلمم بالا نرفتهام، تا خلق خدا نیز بدانند که به قصد هیچ کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام… هر کسی را، هر قبیلهای را توتمی است؛ توتم من، توتم قبیلهی من قلم است. قلم زبان خدا است، قلم امانت آدم است، ودیعهی عشق است. هر کسی توتمی دارد. و قلم توتم من است و قلم توتم ما است. این بود که در نهضت هم (نهضت مقاومت که من در آنجا مسئول بودم) باز هم همرزم و همگام و همفکر من با همین چشمها، با همان چشمها، به من مینگریست. من در آغاز به نهضت نبودم. غرق کتاب و تصوف بودم واندیشیدن های عقلی، و نسل بیدار همزمان من پیشروتر از من بود و تندتر و بیدارتر و زودتر ازمن آتش، نه پرتو خودآگاهی دردرونش تابیده بود و در آن حال که آنان، همه کس، استبداد و استعمار و خفقان و اسارت و تاریخ و آینده و سرشت و سرنوشت خویش را و مملکت خویش را احساس کرده بود و برآشفته بود من غرق هوای دیگری بودم ودر آسمانها سکونت داشتم، اما باز هم باید آنها میپرسیدند و من پاسخ میدادم. باز هم من مسئول بودم، باز هم من باید چاره میاندیشیدم، همه سختیها، خطرها و نقشهها و کشمکشها و حوادث شوم و رفتار با مردم و دولت و پلیس و حتی نوشتن بحثهای فکری وتجزیه و تحلیلهای اجتماعی و سیاسی و به اصطلاح حزبی «خوراک» برایاندیشهها را من باید تأمین میکردم و هر پیشامد بدی، تقصیر من بود و هر رنج و تلخیی که بود به گردن من بود و من هم «طبق عادت» خیال میکردم اینجا هم باید آنها بپرسند و من جواب بدهم... آنها بیمسئولیت بمانند و من بار سنگین چاره جوییها و تعهدها را به گردن ناتوان خودم گیرم، آن هم در راهی که من نیز همچون نسل تازه پای معصوم نوسفر بودم و نوسفرتر! و هی میپرسیدند «چه باید کرد؟» و من که درمانده بودم، هی میرفتم کتابهای «چه باید کرد» لنین و چرنفسکی و داستایوسکی و ژرس و … را میخواندم و میدیدم که نه، آن جوابها هیچ کدام به این سؤال مربوط نیست. آنها «همه» از من میپرسیدند چه باید کرد؟ و من باید به این سؤال جواب میدادم و بعد میدیدم فرق من و آنها این است که « آنها هر وقت به من میرسند از من میپرسند چه باید کرد؟ و من هر وقت به آنها میرسم، از خودم نمیپرسم چه باید کرد؟!.» ..
روح شان در رحمت الهی شاد
ازینکه سریع و خلاصه نوشتم ؛ عذرخواهم
سلامت و دلشاد باشید
قلمتان جاودان نویسا