جمعه ۳ اسفند
|
دفاتر شعر رامینا یاراحمدی
آخرین اشعار ناب رامینا یاراحمدی
|
برای فرار از این باتلاق درد،دست و پا میزنم اما با دست پا زدن بیشتر فرو میروم....
اکنون دیگر سرم کامل در باتلاق است و آنقدر غصه خوردم که درون بدنم از آن پر شده...
روزگاری در بیشه شیر جنگل بودم ولی امروز شغالی شل در گوشه خانه نشسته و به روبهی از پنجره خانه مینگرد که دست و پا تکان میدهد و به خیال سلطان جنگل بودن میرقصد....
برهنه در آیینه به خود نگریستم بدنم زخمی بود و درد شانه ام عذابم میداد؛افسانه ها می گویند،معشوق ها در زندگی قبلی بوسه بر ترقوه ها زده اند اما انگار معشوق جفا کار من،ترقوه ام را گاز گرفته که اینگونه جراحت دارد....
اما از این زخم غمگین نیستم بیچاره جز همدردی کاری نمیکند؛حتی دردش بعد از سرما التیام بخش روحم است،درد من از زخم زبان هایی که در سر میپیچد؛کابوس میشود و مانند بختک جان روحم را میگیرد.....طبیعی است،لاشه شیر غذای کفتار و روباه و....است وقتی شیر از پای بیفتد معلوم است کفتار و روباه بالای سرش میرقصند و نفس های آخرش را با شمشیر زبان قطع میکنند....
نمیدانم خوشحالی کجایی؟خوشحالی مگر خانه ما چقدر دور است که مدت هاست سری نمیزنی؟
چرا اکسیر حیات نمیشوی بر این لاشه شیر که کفتار و روباه را یه لقمه کند؟چرا؟سوالی که هیچ وقت پاسخ نیافت؛میدانی خوشحالی سال ها پیش مرده بود،آن زمان که کاخ آرزوها بر سرش ویران شد...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.