پنجشنبه ۱۱ بهمن
|
آخرین اشعار ناب نیما ولی زاده
|
من یک جهان از وهمِ شعر در لمسِ نامت ساختم
گیسویِ تو شد آخرین بارانِ سحرِ واژه ها
بانویِ صحرا ساحلِ دریایِ شن دامانِ تو
در انتهایِ این مسیر ، آنسویِ شهرِ واژه هاست
هذیانِ یک زمزمه یِ آشفته گیسو در هبوط
در احتضارِ مردگان اندوهِ زیستن مانده است
در پرتویِ آشفتگی ، ماوایِ رهگذر شده
قلبی که در نگاهِ تو با واژه ها محرم شدست
از خود گذر کردم که در انکارْ دیدارت کنم
شد سایه سارِ دامنت از نورِ معناها پناه
اکنون منم نجوایِ مرگ ، شیطانِ آیینه تبار
لمسِ هبوط ، تاجی ز شعر ، شد دوزخِ لبت پناه
با زخمی از ترانه در بارانِ خاکستر نشین
لبریز از حضورِ تو ، سرشارِ یک لمس میشوم
هبوط در آن لحظه که غرورِ شیطان را شکست
در دامِ بوسه ای که با لحظه یگانه میشوم
این خانه زندان است ولی در چکه چکه یِ زمان
من با کدام زبان تو را در واژه تکرارت کنم
در شیفتگیِ سایه ها ، افسوسِ طوفانی دگر
شکوهِ مضحکِ هراس ، تو را فراموشت کنم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
عیدتان مبارک