آورده اند شهر مدائن زمانه ای
گویا نداشت فر و شکوهش کرانه ای
بنشسته بوده خسرو ثانی به بارگاه
بوده است گردش انجمن شاعرانه ای
می خواند و می نواخت به نوبت به چنگ و عود
هر کس ترانه ای، غزل عاشقانه ای
ناگه شنید شاه نزاعی که می نمود
بیگانه ای که ره ندهندش به خانه ای
گفتند آمده است سواری عرب به شهر
دارد برای دیدن خسرو بهانه ای
آورده نامه ای که نخواند به غیر شاه
شاید که هست توطئه موذیانه ای!؟
گفتش بیاورید که شاید به نامه هست
از حیره یا یمن خبر محرمانه ای
آمد رسول و نامه خود را به شاه داد
بی دست بوسی و ادب بندگانه ای
گفتش که ای؟ بگو! که ندیدیم اینچنین
از هیچ بنده، سیرت نا بخردانه ای
گفت: از حجازم و یکی از بندگان حق
دارم خبر که بذر فرج زد جوانه ای
وز جانب محمد پیغمبر، ای امیر
دعوت شدی به دین خدای یگانه ای
گر عدل گسترانی و اسلام آوری
در باغ خلد، نزد خدا جاودانه ای
پرویز گفت: از عدل انوشیروان که نیست
بهتر در این جهان، منش عادلانه ای
زنجیر عدل بین که بیاویخت تا کشد
شد هر که شاکی از عمل ظالمانه ای
گفت: العجب، که عدل انوشیروان نبود
جز داستان و سفسطه کودکانه ای
از قتل عام مزدکیان کی شنیده است
بدتر جنایتی، احدی در فسانه ای؟
بخت که باز گشته ز زنجیر عدل شاه؟
جز مار و خر که جسته از آن استعانه ای؟
باید که اعتصام به حبل المتین کنید
تا در صراط باشدتان پشتوانه ای
گفتا: بهشت ماست همین باغ تیسفون
چون باربد در آن بنوازد ترانه ای
بتخانه ای ز مریم و شیرین و گردیه
داریم و ذکر روز و دعای شبانه ای
جاریست در ستایششان بر زبانمان
هر صبح و شب، زنند چو بر زلف شانه ای
این نامه می دریم، مبادا بنام دین
رخسار این دیار درد، تازیانه ای
سازیم ذات شر، به شرر پاک، چونکه هست
آتش ز روشنایی و پاکی نشانه ای
آن نامه کرد پاره و بر شعله ای فکند
آتش کشید از دل نامه زبانه ای
بسیار زیبا و جالب بود