ببین که دل به چه درد بدی دچار شده
دچار وضعیتی سخت و ناگوار شده
بریدی آس دلم چون کریم کافردل
بدون آس ببین کار دل چه زار شده
بدون بی بی و حتی بدون یک سرباز
بگو چه کار کند شاه برکنار شده
خمار دیدن رویت منم، و در عجبم
چگونه است که چشمان تو خمار شده
حیا کن و به من اینطور زل نزن بیرحم
که چشمهای تو آتش به اختیار شده
اگرچه آب حیات است عشق، اما حیف
به لطف گرمی بیش از حدش، بخار شده
دلی که سخت به مانند سنگ خارا بود
چگونه نرم که نه، له که نه، غبار شده
به روح اگرچه ندارم من اعتقاد اما
چه فحشها که به آن روح تو نثار شده
به انتهاش رسیده است زندگی گویا
چرا که مزّه آن چون ته خیار شده
من از تو شیعه ترم بر من انگ کفر نزن
تمام زندگیم صرف انتظار شده
در انتظار خبر مانده ام، همان خبری
که در نیامده ممنوع الانتشار شده
بزک بمیر! نیامد خیار و کمبزه ای
چه خشکسالی سختی در این بهار شده
کدام دادسرا میشود شکایت کرد؟
اگر که رویم و روزم کبود و تار شده
که روزگار هم از بخت بد به من که رسید
دچار سندرم دست بیقرار شده
که هم شکسته غرورم، هم استخوانهایم
اگر چنین شده از دست روزگار شده
به خورد نسل من از بس که داده اند شعار
عجیب نیست که شعرم پر از شعار شده
یقین، به یمن حضور تو شد که در شعرم
قصیده وار، قوافی چنین قطار شده