عمر پرحادثه ام ، قصه ی مبهم دارد
غصّه هایی همه نوع ، درهم و برهم دارد
دستم از فاصله ها پر شده و سنگین است
موی آشفتهٔ من ، شانه سری کم دارد
قابِ چشمان و گلوی نفسم از بغضم؛
شیشه هایی کدر و ، ابری و پر نم دارد
حالِ دل را به چه تشبیه کنم ! تنهایی؛
که در آغوش غریبش ، غم عالم دارد
روی کوتاهیِ دیوارش از این رنجش ها؛
خط خطی ها و ، لگدهای مسلّم دارد
بس که لرزیده به خود هر شب و روز از وحشت
جای جایش خبر از زلزله ی بم دارد
در مسیری که رقم خورده برایش ! پایی؛
لنگ و پر آبِله و ، آه دمادم دارد
مثل یک قاصدک افتاده به چنگِ طوفان ؛
روی هر بندش از او سیلیِ محکم دارد
آنچنان زخم به تن دارد از این آدم ها ؛
قلبِ من ، دقّتِ تعمیریِ مُلزم دارد
بحث بیجا نکنم کودکِ حوّای دلم ؛
در خیالش ، هوسِ توبه ی آدم دارد
نوششان باد و به کام این دوسه روز هستی
هر کسی محرم و همخانه و همدم دارد
زیرِ این سقف کبود از همه زیبایی ها !
"پونه"هم حسرتِ یک قطره ی شبنم دارد
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─