روحم نگاتیوِ منست
از وقتی تو رفتی ، ازمیونِ تاروپودِ دنیام ،
چقدر نخ کِش شده دنیام
کو رفویی ؟
کو رفاهی ؟
آن کوهِ غرورم رفت برباد
کو دگر کوهِ رفیعی ؟
کوه استقامتم با خاک ،
یکسان شده اِی وای
ازاین جاده ی عمرم ،
کو عبوری ؟
کو صبوری ؟
هی به من میگن صبوری کن ، صبوری !
آخه چجوری ؟
هی به من میگن فراموشش کن اونو !
آخه چطوری ؟
چجوری محو شود ازذهن ، یه حوری ؟
منم آدمم و صاحب اختیارم
به سرمنزلِ مقصود نمیرسند هیچگاه ،
حرفهای زوری
آنچه من کردم دراین عمر،
قاضی القضات عالم بس است برقضاوت آن
چه نیازست به هیئتهای ژوری ؟
من به ژرفناها رسیدم
حالم را مدتی خوب میکند ،
یه چایی دارچینی ، دَم کشیده و ناب ، توو قوری
گذشته ام مدتهاست ، ز اندیشه و افکارصوری
نگاتیوِ منست این روح
بعد از رفتن ام ،
فکرنکن که من همانم که درازکِش ، درمیان خاک ام
تازه من میمانم و یکریزِ ظهوری ،
بین تاریکخانه ی ذهنم
سرحال میشوم دوباره با تو
وقتی که ترا باز، درآغوش بگیرم
مهم نیست آنهمه عکسهایمان درآنهمه تاریکیِ ذهن ،
خراب شود نگاتیوش با نوری
بهمن بیدقی 1402/12/10
شعرتان خیلی خوش آهنگ است وزیبا