دوباره دیدمت در خوابم از جان گریه می کردم
سلامت کردم ای عشقِ گریزان ، گریه می کردم
سرم سرگرم صحبت با تو شد هر چند نشنیدی
به ظاهر خنده بر لب بود ، پنهان گریه می کردم
صدای رعد و برق از من گرفت این خواب آشفته
به روی بالش و موی پریشان گریه می کردم
به تندی روی شیشه آسمان زد خشم و رگبارش
میان رختخواب و باد و طوفان گریه می کردم
بغل کردم خیالت را ، شکستم از میان اما ؛
به چشمانی پر از بغض و هراسان گریه می کردم
نمی دانم کجا رفتی ، چه شد رفتی ، چرا رفتی؟
ندیدی چون اسیری کنج زندان گریه می کردم
من اینجا بی صدایت در سکوتی تلخ می مردم
به هق هق گوشه ای از شهر تهران گریه می کردم
خیالت پنجه میزد بر گلویم مثلِ داروغه !
به یادت با تن خیسِ خیابان گریه می کردم
صدای شرشرِ باران برای دیگران زیبا ؛
برای من جگر شد زیرِ دندان ، گریه می کردم
در و همسایه را دیدم به شوق بارشِ باران ؛
به رقص و پایکوبی ، من فراوان گریه می کردم
دو دستم را به زانویم گرفتم با خودم گفتم :
چه زود از هم گسستی عهد و پیمان گریه می کردم
دلم در لا به لای خاطراتت بارها جان داد !
چه شبهایی که تنها زیر باران گریه می کردم
گرفتی آتش عشقت از این دل جای آن دادی ؛
به قلبم سردیِ فصل زمستان ، گریه می کردم
میانِ دست هایم مانده عطرِ ناب یک "پونه"
نماندی و کشیدی پا ز دامان گریه می کردم
افسانه_احمدی_پونه