چه مي شد
كاش مي شد
من ترا هرگز نمي ديدم
چه مي شد در خزان دل ....گل وحشي
ترا هرگز نمي چيدم
چه مي شد آرزوهايم به دستانت نمي دادم
چه مي شد مي شنيدي غربت خاموش و فريادم
چه مي شد!!!!!!!!!
كاش مي شد .......من ...... ترا هرگز نمي ديدم
دلي بر تو نمي بستم
ترا بي پرده مي ديدم
چي مي شد
كاش مي شد
من ترا هرگزچنين وحشي و خون آشام نمي ديدم
برايم عاشقي بيدل به دشت سينه ام بودي
بجز عشق توام در دل...... نبودم هيچ اميدي
ولي اكنون ............
اسير غربتي سرد و نفس گيرم
فقط بر سادگي خويش باختم زندگاني را ، كنون از زندگي سيرم ........
براي ذره اي از مرگ
دلتنگم ...........هزاران بار مي ميرم
چي مي شد كاش مي شد
من ....... ترا هرگز نمي ديدم
خزان زندگي از تو
تمام ريشه ام خشكيد
به رويم سايه ِ غربت زغمهاي زمان تابيد
نمانده شاخ و برگ در من .....
خزانت آمد و يه شب تمام ريشه هايم كند .......
تمام دشت گل برچيد ....
تمام بخت من خوابيد
چه مي شد
كاش ميشد
لحظه اي...... حتي درنگي هم ...... دوچشمانت نمي ديدم
چه مي شد .....
كاش مي شد .... ..