پسرک در کنارِ ساحلِ دور
با خیالش دوباره تنها ماند
با شعف عزمِ جنگِ دیوان کرد
اسبِ تک شاخ را به ساحل راند
ناگهان «نرّه غولِ» شاخ به سر
در دلِ ابرِ تیره ظاهر شد
پلّه کانی زِ ابر زیرِ قدم
چُست پیمود و زود حاضر شد
پسرک جَست بر زمین از زین
هیچ از گرزِ دیو ترس نداشت
تکّه چوبی نحیف دست گرفت
چوب را نیزه ای قوی پنداشت
دیو گُرز و سِپَر به هم کوبید
نعره ای زد برای جنگ شتافت
پسرک کرد نیزه را پرتاب
با نوکِ نیزه رانِ غول شکافت
جنگ بالا گرفت و «شیر پسر»
ذرّه ذرّه توانِ دیو سِتاند
رَجَزِ آخرش بِخواند و سریع
نیزه اش را به قلبِ دیو نِشاند
پسرک «شاخِ غول را که شکست»
بی رمق روی ماسه ها خوابید
یاد آورد همنوا با او
موج کوبید و باد هم غرّید
خلسه ای رخنه کرد در بدنش
چشم هایش به هر طرف چرخید
آبی آسمان و دریا را
تنگ درهَم تَنیده، بَرهَم دید
ناگه از بین این همه آبی
پَری قصّه گو رَهید و جَهید
دُم تکان داد و گیسُوان افشاند
«نَرم نَرمَک» کنارِ طفل رسید
پسرک با سُرور بر لَبِ آب
رو به روی پری رویایی
بِنِشَست و پری برایش گفت
داستانی زِ شهر دریایی
سلام و سحربخیر استاد زراعتی دانشپژوه
چه جالب که داستان فانتزی سوررئال پری دریایی و همچنین داستان اسب تکشاخ برون مرزی را با داستان شاخ غول شکستن ایرانیِ شاهنامه ای ( ضرب المثلِ کنایی معروف از کار دشوار و پهلوانگونهی قهرمانمَنش انجام دادَن ) ، به شکل تلفیقی و منظوم نگاشتید . البته از وسطِ داستانِ پری دریایی یعنی آن جا که شاهزاده یا به قول تان پسرک آمده بود ساحل تا نجات دهنده اش یعنی پری دریایی را که فقط صدایش به یادش مانده بود و آن صدای پری دریایی هم توسط جادوگر یا به قول شما غول و دیو محبوس گشته بود را بیابد و شناسایی نماید شروع به نوشتن نمودید
عالی بود و گسترده اندیش و سمبلیک
تداعی زیباشناسیِ دیدگاه درنگسویِ شما
و هنرپروریِ قلم ارزشمندتان
امیدوارم پسرک یا دخترک یا هر انسانی در هر روزگاران به عطای خضری از جانب الله تعالی ، راه سبز سعادت خود را بیابند و در خودبیگانگیهای جهانِ رنگارنگِ کنونی ، غرق و سرگردان نمانند و نمانیم الهی آمین
سلامت باشید و دلشاد
قلم تان جاودان نویسا