وطن! شرمنده ام دیگر توانی نیست...بدرود
در این جا فرصت رشد و جوانی نیست... بدرود
در این عمرِ به ظاهر کم، هزاران بار مردیم
به دل هامان نشانِ زندگانی نیست... بدرود
فقط از بازی ات در مار و پله، مار دیدیم
برای فردِ سالم نردبانی نیست... بدرود
به زیرِ بارِ فکر و درد و غصه خرد گشتیم
در این تن های پاره استخوانی نیست... بدرود
وطن جان! خسته ایم از جنگ های نابرابر
پس از صد جانِ در رفته که جانی نیست.. بدرود
پیاپی، اندک اندک، میلِ ماندن را گرفتند
وگرنه دل بریدن، ناگهانی نیست... بدرود
تمام عمر را زحمت کشیدن حاصلش چیست؟
به جز فقر و فلاکت ارمغانی نیست... بدرود
چرا هر حقِ معمولی برامان آرزو هست؟
به تغییرت امید آنچنانی نیست... بدرود
نخواه از من بمانم، بیش از این بازنده باشم
رهایم کن که عمرم جاودانی نیست... بدرود
بهای رفتنم را خوب می دانم... زیاد است
در این دنیا که چیزِ رایگانی نیست... بدرود
اگر دور از تو غرقِ هر چه هم باشم.. غریبم
برای شرحِ غربت ترجمانی نیست...بدرود
وطن وقت جدایی آمده، آباد باشی
پر از حرفم ولی دیگر زمانی نیست... بدرود
فقط مصرع پانزدهم هر چند وزن رعایت شده اما خوانش روانی ندارد مثل دیگر مصرعها
شایدم من بد میخونم، ولی بنظرم برامان و هست، به شعرتون نمیاد...
درود بر شما شاعر توانا
روز پر خیر و برکتی داشته باشید