بنام خدا
گو بیاید غم که بیتابم کند
جان بسوزد ذوب و هم آبم کند
دل بسوزد همچنان هرعاشقی
درستیزه بلکه بیخوابم کند
با عجم یا زارعی گاه بیان
صاحب و دردانه ی نابم کند
در جدالم با کسان علم حقیر
در تبادل بار پر آبم کند
نوش خوبان تحفه ای باشد هنر
قابل آمد سرخوش از خوابم کند
رمزعشق است غم نوازدعاشقان
در کنار است تا که بیتابم کند
سرکشیدن بار غم چون می بود
مستی آردسرخوش از تابم کند
آنکه سوزد در فراقش عاشقان
عکس خوبان هدیه بر قابم کند
گنج دوران زارعی بود و عجم
گر تکاپو نقش گنج یابم کند
علمی اندک از غریبی در فراق
باب تحسین تشنه بر آبم کند
در بیابان همچو مجنون قاصدک
خود برقصم باد که پرتابم کند
یاد یاران در درونم شعله ور
چون روانی رام اعصابم کند
درکمندم بارغم با مشکلات
وین سفارش پیر اعرابم کند
گر نسوزد بر چه کار آید دلم
باردنیا گیر مردابم کند
چون ننازم برتمدن برزبان
دل شکسته حکم اربابم کند
در رکاب خیل خوبان رامیار
مفتخر در شعر و سایت نابم کند
درودبرشما جناب رامیارعزیز
ممنونم ازتقدیمی ارزشمند و زیباتون
شرمنده ی محبت شما عزیزان هستم همیشه
روح شاعرعزیزکشورمون بانو نجمه زارع که بانام زارعی درشعرشما ازایشان یادشده هم شادوقرین رحمت الهی