به کجا میروی ای دوست؟!
تو مگر خبر نداری
که دلم چه پر تلاطمم
به هوای توست اکنون....
که تو میروی و قلبم
بنشسته در دل خون
و فشاند اشک ماتم
سر هر سرا و راهی؟!
به کجا میروی ای دوست؟!
تو به هرکجا که هستی
سفر تو بی خطر باد
دل تو همیشگی شاد
نفس تو مستمر گرم
سفر تو پر ثمر باد
چه خوش است گویمت دوست
که سفیر عشق باشی
تو سفیر صلح باشی
و دهی به هر نگاهی
بفشانی عطر لبخند
بزدایی اشک و آهی
به چراغ روشنایی
ز کجا تو آیی اکنون؟؟؟
چه تو آوری ز راهت
و چه هست توشهات هان؟
ثمر سفر چه داری
چه به لب تو نغمه خواندی
که چنین پر از غروری
و سرشته غرق و شوری
چه سرمست سروری
و دلت به شادمانی
بنواخت ار سرودی
که به صد نوا و نغمه
به در تمام گیتی
به ترنم و ترانه
بگشود ای ز دستی گره از غلال و زنجیر
همه زخمها مداوا
در خنده ها همه وا
ز کجا تو آیی اکنون؟
به کجا سفر تو بودی؟
و بیاور آن رهاورد پر از نوای شادی
که همه پر از سرور است
بنشان تو در دل من
که زنم نوا و نغمه
و دهم به لب ز خنده
ره عشق و عاشقی را
.
.
.
.
🌹مجتبی یزدی🌹صوفی🌹
امید بخش
دستمریزاد