جوابیه به سروده بانو سمیه سبحانی
" منکه حرفی نزدم "
من که حرفی نزدم این همه نیرنگ چرا
اینهمه گوشه –کنایه ، زسر جنگ چرا
تو که از اول خلقت شده ای نیمه ی من
دل من مال تو ، اما به دلم چنگ چرا
"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود "
تو مــرا وسوسـه کردی و دگر انگ چرا
گــر بیفتاده در این " دیر خراب آبادم "
صید رامت شده ام ، این قفس تنگ چرا
طالعـم تیر و کمـان بود که هرکول نوشت
مار هیدرای سه سر چنبر خرچنگ چرا ( 1 )
منشاء جنگ و جدلها که به تاریخ گذ شت
همه از بهر تو بوده است و دگر رنگ چرا
باغ و بستان منی ، سبز و سراسـر چمنی
گل من ، خنده کن این غنچه دلتنگ چرا
محتسب گر زحسادت سخن سخت بگفت
غلطی رفت و ببخشــای ، دگر جنگ چرا
مشت بر درمزن ای خواجــه اگراهل دلی
در این دلکـده باز است ، دگر زنگ چرا
محفل شیفتگان و شب شعر است اینجا
مطربا چنگ بزن ، طبــل بد آهنگ چرا
اتوبوس ، تاکسی و خر نام نهادی " زن " را
این چه تهمت بود ای مردک الدنگ ، چرا ؟ ( 2 )
( مسعود .م زمستان 91 )
(1) افسانه باستانی یونان که حکایت از دشمنی و جنگ همسر زئوس ( هرا )
با خدایان قدرت ( هرکول) که از طریق صورت فلکی حیه ( هیدرا ) مار غول پیکر
نج ( صورت فلکی سرطان - خرچنگ ) را به جنگ هرکول فرستاد
(2) اشاره است به تریبون نماز چمعه ای که زنان ایران را دسته بندی
و به اتوبوس و تاکسی و خر تشبیه کرده بود