سقوط
لب به لبِ این پلِ زشتِ سقوط ،
با تلخیِ حالی ، همچون زغنبوت ،
درمسیری بی افق ،
با سقوطی درمسیری پُرعمود ،
همه شان تفسیر این حالِ منست ،
زیرِ گنبدِ کبود
قصه ی منهم به فرجام میرسد ،
دراین یکریز برهوت
زیر سایه های ، زشتِ این قوم یهود
دراین دنیا که فرشتگانش هم ،
هستند همچون ساحرانی ،
چون هاروت و ماروت
دنیایی خطرناک ، پُر از باروت
تو اِی قایقران !
کاشکی ، قبل ازاین سقوط ،
به من قرض میدادی قایق ات را
بهمراهِ آن دو پاروت
تا که بگریزم ،
ازخودم و از همه دنیای خودم
دراین دنیایی که پُرشده ست ، ازهبوط
این تفکرهای بن بست ،
روزبه روز، کارِ این مغزِ منست
زیرِ گنبدِ کبود
ای درود و صد درود ،
برآنکسی که ، قلب و ذهنش ،
برمسیرمن نبود
همین دنیای مسخره ،
طنزِ غمگینش ، دل من را ربود
بجای زنگار، تقویمِ تقوایم را ز این قلبم ربود
دراین دنیا جزخدا ، که را باید ستود ؟
دراین دنیای بی وضو و بی وضوح ،
دراین دنیای پُر از مِه و، پُر از دود
بهمن بیدقی 1402/7/9
شعرتان زیبا بود