دیشب دوباره خاطرت آهسته آهسته
آمد به دیدارم
برخاستم تا عکس زیبایت
بر سینه بگذارم
می خواستم با برق چشمانِ سیاهینت
با بالهای مست شاهینت
اکنون که تنهایم
آنی بیاسایم
اما نمی دانم .....
در زیر نور گرد سوز خود.... گردیده ام بسیار
در جای جای خانه ام هستی ....
آی آنکه کردی ((( رخنه در دینم))) آخر چرا دلبر ؟ عکست نمی بینم ؟
ای چرخ بد اختر شده گردیدنم واهی ....
این غصه ها تا کی؟ ای مردم آزار از من خسته ... دیگر چه می خواهی ؟
بادی وزید از بادگیر ، نور چراغم مَرد
در حسرت عکست دوباره نیز خوابم بَرد
در خواب دیدم باغی از گلهای رنگارنگ
ابر سفید آسمانی هم ، عشق ومحبت را... می خواند با آهنگ
در کوچه های آسمان آن شب ، دنیا چه زیبا بود ،
روز وصال ما ، پایان رویا بود
گیسوی مشکین قناری باز ، در دستهایم خوب می رقصید
دیگر دلم تنها نبود .... اصلا نمی ترسید
بر روی دشتی سبز ، در مخملی از گل
گفتیم و خندیدم،
با قاه قاه خویش ....در دشت غلتیدم
ای کاش می دیدی ...
رد زپای غم ... هرگز نمی دیدیم
دنبال گلهای سفید عاشقی باهم ،گشتیم... گردیدیم
در انتهای باغ ...یاس سفیدی بود
مکثی درون چشمهای هم ... گل را پسنیدیم ،
گل بوسه های عشق را از گونه های همدیگر چیدیم ...
بذل محبت را .... بسیار پاشیدیم
ای کاش قناری ما .... تا آخر دنیا ....
در خواب می بودیم
در خواب می بودیم