میلاد حضرت محمد ص
مشرق دامنه ی نام و نشان روشن شد
نور شادی بدرخشید و جهان روشن شد
سخن از عهد عتیق است و شنیدن دارد
کعبه از ریختن سنگ بتان روشن شد
آب دریاچه ساوه سر خشکیدن داشت
یا دلیل دگری داشته؟... آن روشن شد
طاق کسری شب دیجور تماشائی داشت
با شکافی که به پیشانی آن روشن شد
تب آتشکده ی فارس به پایان نرسید
تا زمانی که شب امن و امان روشن شد
در بیابان سماوه خبری بوده مگر؟!
معنی جوشش صد رود روان روشن شد
مژده از آمدن حضرت احمد می داد
تا که خورشید کران تا به کران روشن شد
♤♤♤
شروع شد
پیمان گرفت و فصل بهاران شروع شد
تاوان گرفت و لحظه جبران شروع شد
با طره های داده به بادش چها نکرد!
طوفان گرفت و موج پریشان شروع شد
در پیج و تاب "فتنه گری" چاک دامنش
میدان گرفت و قصه ترلان شروع شد
یک شهر را به هم زده تاراج کاکلش
جولان گرفت و بازی چوگان شروع شد
مانند گردباد سرزده در کوچه باغ مهر
اسکان گرفت و خش خش آبان شروع شد
قلبی که شعله های هزاران بهانه بود
عصیان گرفت و گفتن هذیان شروع شد
وقتی صدای نغمه ی نی در هجوم باد
پایان گرفت و نغمه عریان شروع شد-
کم کم میان خلوتی از صحن بی حصار
باران گرفت و گریه چوپان شروع شد
از چشم های منتظر و مست و نرگسش
فرمان گرفت و رقص بیابان شروع شد
در خوشه های یخزده کهکشان چمید
سامان گرفت و کل کل کیهان شروع شد
آنجا که عاشقانه ترین مرز همدلی است
دکان گرفت و سرخط و عنوان شروع شد
♤♤♤
دُردانگی
باران به باران چکیدم دیوانگی های خود را
وادی به وادی دویدم مستانگی های خود را
صد چلچراغ طریقت از عهد دیرینه دارم
آتش به آتش پریدم پروانگی های خود را
بگذار پیشت بماند هر داستانی که گفتم
باور به باور شنیدم افسانگی های خود را
از تلخی روزگاران صد شوکران سهم ما شد
ساغر به شاغر چشیدم شکرانگی های خود را
هر صخره ای را شکستم بر شانه موج دریا
ساحل به ساحل خزیرم بیگانگی های خود را
جغرافیای جهان را دنبال ردِّ تو گشتم
دندان به دندان کشیدم رندانگی های خود را
در آستان محبت نقدی بجز روح و جان نیست
گوهر به گوهر خریدم دُردانگی های خود را
ای باغ سرسبز شادی در سایه سار بهارت
رویا به رویا دمیدم شاهانگی های خود را
♤♤♤
⚘اللّهُمَّ صَلّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم⚘