سان می بیند خیابان
از اسلحه های سرد دستان بی رحم
دندان های خالی بی خانمان
می خندد
به تعارف خیار
هر روز می میرد زن کارگر
از بلندای فاصله ی طبقاتی
پر رنگ تر می زنم ماتیک قرمز را
نبینی ساکتم
-
لغت ها
گریزان از چیدمان
مات نگاهم می کنند
صفحه خالی
ذهنم آلوده از گفتن
در من فریاد یک شاعر
دنیا خالی از شنیدن
-
عادت این روزها
پریشان حالی ماست
حال گلدانم خوش نیست
آب پاشم کجاست؟
در چشمان خیسم
آه سردی .. تنهاست
گوش دیوار لبریز صدا
حجم سکوت .. بی انتهاست
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.