☆
خوب در بومِ صورتت نقّاش
صبحِ امّید را تماشا کرد
وقتِ طنازیات قلم شعرِ
کاملی دست و پا و انشا کرد
شهرتِ ماه را فراموش و
شیشهٔ مهر بر زمین انداخت
عمداً از شهرزادِ لبخندت
سیرتِ زندگی مُهیّا کرد
مصرعی جایزه به دنیا داد
از طلاکوبِ نورِ خورشیدت
لب که بُردی به مصرعِ دیگر
لطف بر عشقِ فردِاعلا کرد
کلمه راهبِ خیالت شد
شاهفیروزهٔ کلیسا که...
اقتباس از تو کرد نیشابور
شهر خیّامِ تازه پیدا کرد
شک ندارم که معبدِ پاکِ
آینه با تشکّر از قلبت
اعتمادِ دوباره بر رود و
رنگِ اکلیلِ جیغِ دریا کرد
نذرِ فردوسیِ نگاهت شب
دف سرِ دست تا سَحر رقصید
یارِ خوابیدهٔ دوبیتیپُوش
چشمِ تو چشمِ صبح را وا کرد
☆
نامِ دخترم شعرست، مادرش را نمیشناسم، وَ هنوز به دنیا نیآمده!
او را عاشقانه دوستدارم، درسش بسیار خوب است، مویش را با فلسفه میبافد، در کیفِ مدرسهاش آیینهای قدّی دارد که گاه خوابم را در آن میبیند و به زبانِ محلّیِ تنهایی تعبیرم میکند بدونِ اینکه زیرا…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیّد محّمدرضـا لاهیجی
ساکوتی.هند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درود جناب لاهیجی استاد بزرگوار