بادگیسوانم رارقصاندودرگوشِ چرک شده ام ازقضاوت ها
باناله ایی ازجان
مرامخاطبِ نواختنِ _عشق بازیش باجویبارکرد
با شن ریزه هایِ خفته برجویبارِدریاچه یِ امید
سدراشکست ودرآغوش کشیدخستگیِ آبِ مطلق را
برآن بوسه یِ شهوت رانقش بست
درآنجاقافیه هاوزن نداشتند_و آوایِ شعرواژه هایش غریب بودند....
آرام
ودرسکوت
درکنارِبینشِ کورم
شعری نو فرودآمد
و برروحم دَمید
رقص کنان برلبانم خودراجای داد
لغزشی داشت
بی هوا
مرادربرگرفت
طُغیان شد
وآرام گرفت وباحالی خوش درگوشِ بادزمزمه ایی مُقدس شد....
الفبایِ شعردرمن دَمید
دروَهمی سرکش دعوتِ بادراپذیرفتم ....
دراشتیاقی اسیرکردنددرونم را این بادهایِ
مست و وابسته به عشق
درکنارِجویباران
برکه هابه تماشانشسته اند
باتلاقی سَرازچاهِ نفرت بیرون کشاندوبه عشقبازیِ بادلعنت فرستاد
بادبردلِ چرکینِ باتلاق کوباند
وواژه یِ عشق راچون الهه یِ رقصان بردلِ اوجای گذاشت
باداوج گرفت وازسیاهیِ شب
قطره ایی باران رابه محفلمان آورد
دعوتش شیرین بود
درنگ نکردم ازآن آذینِ خیالی که دوخته بودخودرابه محفلِ توخالیم
بیرون کشاندم روحِ خفته درآغوشِ باد را
فرودی مُقدس داشتم
بربالینِ خواب هایم
دلم میخواست برصورتِ نشسته یِ دستِ تقدیرسیلی بزنم
وازآن به آغوشِ خیالاتم گریزم
آه ای دردِناقصِ نفهمی هایم
بگذاردوباره به جشنِ نواختنِ بادهابردلِ شن ریزه هایِ جویباربروم
بگذاربه تماشابنشینم عشقبازیِ باران رابردلِ بادِبازیگوش
سلام نازنین خواهرم الناز بانو
قلم دلنگاری دارید تفکربرانگیز با واژه گزینی هایی هوشمندانه.
دلگویه زیبایی است پُرمحتوا
درپناه یگانه شاد و سلامت باشید