علاالدین وقتی از خواب ِ خوش ِ نفتی بیدار شد؛ دیوار را ساکت دید.
شب گذشته، بحث کوچکی بین آنها در گرفته و روابط آنها را تا حدودی شکرآب کرده بود.
بالای سر علاالدین، کتریای بود که پشت سر هم، آب دود میکرد.
کتری با نگاهی عاقل اندر سفیه؛ علاالدین را برانداز کرد و گفت:
_دیوار رو خفه کردی، من را که نمیتوانی!
_چرا نتوانم؟
_چون تو دست نداری، فقط زبان داری!
کتری چموش، چنان خندههای شیطانی سر داد که علاالدین از کوره در رفت.
_گودزیلا پرحرف آدمت میکنم، ای لعاب ندیده!
کتری که از زور خنده، آب را از چشمانش دود میکرد؛ مشتاقانه پرسید؛
_چطور؟
_ به راحتی؛ من خاموش میشوم، تو هم خفه میشوی.
کتری چشمانش گرد شد؛ تازه فهمید چه دستهگلی به آب داده.
لآبهکنان گفت:
_غلط کردم خاموش نشو!
علاالدین؛ نفتی به غبغبش انداخت و شعلهورتر شد.
_دیدی آدم شدی؟
_ بله بله...
وسط کلکلهای علاالدین و کتری، مارمولک گستاخی سر و کلهاش پیدا شد؛ فرش ناقلا!
فرش ناقلا گفت:
_آهای علاالدین موزمار، حریف ِ من یکی نمیشی.
_بشین بابا فرش زیر پا.
_ای زرددک نادان، ای غول سوراخ سوراخ
نفتهایت میریزد، اونوقت به من میگی زیر پا؟
توخودت، زیر سینی هستی سوراخ بوناک زیرسین.
علاالدین با شنیدن این الفاظ، سرخ و سفید شد به حدی که از شدت عصبانیت شعلهورتر شد.
کتری جیغ کشید.
دیوار سکوتش را شکست و گفت:
_موزمار، ای زرددک، سیاهم کردی!
متاسفانه علاالدین برای بلغورهای بیاساس ِ فرش ناقلا، تمام نفتش را سر کشیده بود و دیری نپایید که به خواب عميقی فرو رفت.
😁علاالدین ۲😁
فروردین ماه ۱۴۰۲
🖋جواد کاظمی نیک 🖋
طنز رئال اجتماعی زیبا و قابل تاملی در قالب مُناظره سرودید.
از طرفی هم مزیّن است به ایمای نوستالوژی ژرف اندیشی که با کاراکتر گزینی و فضابندیِ خوب و ارتباط مراعات النظیریِ اشیاءِ پیرامون و صورخیالی بصورتِ جانبخشی به این زندگی بخشانِ عصرِ گذشته تاکنون(چراغ نفتیِ علاء الدین و کتری و دیوار و قالیچه ) که برای خوانندگانِ اثر صمیمانه و نشاط آذین ارائه می دهید .
مولوی و نیز برخی اندیشمندان دیگر اغلب در متون عرفانی و همچنین خود خدا در قرآن براین باورند که اشیاء و جمادات و حیوانات هم مثل انسانها دارای روح و عقل و احساس هستند و روحِ ایشان قابلیتِ حرکت و پویایی و برخوردار از صفات بیانی و ارتقایی است منتهی دراین دنیا ما چشم بصیرت کافی برای دریافت سخنان ایشان و پذیرش وجود روح شان را نداریم .
برای مثال مولوی در مثنوی واقعه ای از ستون حنّانه و پیامبراکرم (ص) را معجزه وار اتفاق افتاده را بیکران زیبا توصیف می کند :
اُستُنِ حنّانه از هجر رسول
ناله می زد همچو اربابِ عقول (مولوی)
و چنین تعریف می کند که آن تنه درخت بریده که قبل از ساخته شدن مسجد النبی(ص) یا مسجد قبا ، پیامبر ص از آن ستون به عنوان منبر ایرادِ خطابه استفاده می نمودند ؛ وقتی مسجد و محراب و منبرجدید ساخته می شود آن ستون که علاقه خاص به پیامبر(ص) داشته است ؛ از اینکه باید از پیامبر دور بماند ناله سرمیدهد ولی پیامبر به ایشان (به ستون ) قول میدهد که در بهشت درختی عظیم باشد همانند طوبی و دارای حسن مآب .
شواهد تاریخی درباره روز شهادت حضرت علی (ع) نیز براین باورند که موقع حمل تابوت جد شهیدم حضرت علی (ع) وقتی خسته می شوند در جایی که اکنون به مسجد حنانه و زیارتگاه خاصی است تابوت را بر زمین میگذارد و آن زمین از مظلومیت مولا علی (ع) به ناله درمیاید و هم اکنون در نزدیکی کوفه و نجف زیارتگاه عاشقان ایشان است .
- پرندگان و مورچگان و دیوان و قالیچه پرنده که با حضرت سلیمان (ع) عین یک انسان در گفتگو بوده اند و شواهد حقیقی شان در قرآن کریم در سوره سباء آمده است و بسیاری از مثالهای دیگر که اگر بخواهم یکی یکی بنویسم کتابی ضخیم می شود .
خلاصه بیکران زیبا نوشتید درباره محتوای اثرتان که فابلیویی فکاهه بیان است نیز یقیناً دیگر کاربران ارجمند سایت مثل دفعات قبل درصفحه شعر ارزشمندتان درباره این داستان نمایشی خواهند نوشت .
اگر داستان تان را به یک انتشاراتی کتاب بسپارید ؛ ایشان بایک گرافیست یا طرّاح مشورت نموده و کتاب داستان شما را بصورت مصوّر چاپ می کنند و در مرحله دوم بعد از چاپ کتاب می توانید جزو ادبیات نمایشی آن را برای ساخت انیمیشن تلویزیونی آماده کنید.
سلامت باشید و شاد