خواهم وصیتی را گویم به نور دیده
دردی ز عشق بدخیم انسان دگر ندیده
گیسو سپید کردم در آسیاب عمرم
باری شباب رفت و پیری ز ره رسیده
هر چند خطا نموده از نیش عشق خوردیم
این اژدهای زخمی در چمبرش خزیده
ضرب المثل چه بسیار گفتند و ما شنیدیم
آویز حلقه ی گوش باید شود شنیده
نا خورده نان گندم کی دیده دست مردم
اشکی ز چشم شیدا چون شبنمی چکیده
گر آب را به هاون کوبیدنی عبث گشت
با اشکمی گرسنه معشوقه برگزیده
دانی درفش تاریخ از چه سیاه گردید؟
زیرا بهشت آن شب دیگر نشد سپیده
بیرون شدند از باغ فرمانبران شیطان
حوا و آدمی هم ممنوعه ای بچیده
صعب و پر از خطر بود این راه بی مروت
خون دلی که جوشید از جام جان چشیده
در محفل زلیخا یوسف چو ماه تابید
هر کو ملامتی کرد دست و زبان بریده
از هفت شهر عطار مجنون گذر توان کرد
آتش به خرمنش زد لیلای ور پریده
فرهاد تیشه ها زد بر ریشه های کوهی
کز باد رفته کاهی با سینه ای دریده
شیرین که تلخ گردید در قصه های دیرین
آفت به هستی افتاد با خسرو آرمیده
باید حذر نمودن بر کذب دل سپردن
عاشق شود چو سالک هر دو سرا خریده
شیخ الرئیس فرمود عاشق مریض وهم است
تیمار بایدش کرد چون استری رمیده
« افرا» غزل سرودی از داستان عشاق
مخلص سراب آمد رنجی که می کشیده
.......................
غزل وصیت نامه ای برای فرزندم.....!
افرا
آبادان
یکشنبه ۹ / ۱۱ / ۱۴٠۱
ساعت بیست
جالب و زیباست
تضمین نداشت؟