شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
گلی زیبا به خار خود چنین گفت:
چرا ایزد کند ما را چنین جفت؟
به هر جایی برویم با تو هستم
چنین عهدی کجا من با تو بستم؟
چو من زیبا کنم دشت و دمن را
طراوت می دهم باغ و چمن را
همه از بوی من سرمست گردند
بسی تعریف ز آنچه هست کردند
مجالس را ز من آرایه کردند
عروسان را ز من پیرایه کردند
خداوندی که دارد این چنین ذوق
چرا با خار بر هم می زند شوق!
چه دستانی که از تو ریش گردید
چه پاهایی ز دستت نیش گردید
بسی طفلان ز دردت ناله کردند
شکایت ها به نزد ژاله کردند
شکایتهای گل را خار بشنید
چو حال همنشینش این چنین دید
بگفتا: هرچه گفتی من شنیدم
به جان دلشوره هایت را خریدم
ولیکن هر گلی را خار باید
ز بعد روز ، شام تار آید
اگر خواهد کسی گنج وجودت
تحمل بایدش رنج وجودت
من آن رنجم که با تو هم نشینم
که بر دستان مردم در کمینم
که آرامش ز بعد رنج آید
اگر سختی ببینی گنج آید
که قانون طبیعت این چنین است
هر آن کو سخت دست آید ثمین است
اگر دقت کنی در کار ایزد
ز هر چه آفریده ، خیر خیزد.
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بر استاد استکی عزیز. زنده باشید و سلامت | |
|
درود بر شاعر گرامی و بزرگوار سپاس از شما | |
|
درود بر بانوی گرامی، ممنون از اظهار لطفتان | |
|
درود و تشکر از اظهار محبتتان | |
|
سلام و درود ، ممنون و متشکر | |
|
سلام و درود . سپاس از اظهار لطفتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آموزنده و زیبا بود