شنبه ۲۳ فروردين
کفی خاک! شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۹:۱۸ شماره ثبت ۱۱۵۲۴
بازدید : ۱۲۳۲ | نظرات : ۲۲
|
|
کفی خاک...
از هکتار هکتارَ
مزرعه ی" تاکم " که با
ابرام، اخطار، اجبار، وَ وعده های بی تکرار
به ناچار از" کف " رفت و
جالیزارِ« خیار » شد؛
می خواهم!
می خواهم،
بیداری ام، را " در" آن دار بزنم!
و " بر" زمینِ تب دار...انار انار،
بگریم!
پاک،
بی باک!
در چاکِ خاک
فرو می روم و در" سر " از
پای نشناختن، پلک بر می دارم!
.
.
.
اندوهناک!
پلاکِ خاک چند است تا
مغاکِ ناپاکش را، هلاک
کنم!؟
* * * * *
در انتظارِ آفتاب،
انگار سایه ی هزار دیوار،
بر مزارم، دراز کشیده است!
***
<- پژواره -><
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
پ.ن:
خود، خسته ام
شعرم اما خسته نیست!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.