ببین اشک داد خواهان حیرانم. می کند
نمی دانم بخندم یا بگریم غم. ویرانم. می کند
حفره ای در ساختار بشر آمده وجود
این آزاده گی بد تر اززندانم. می کند
با هیچ. مرحم ترمیم نشود زخم تنم
نه این دیوار شکسته رهایم. می کند
می گوییم سخن اما نمی دانم. فردایی
در این زندان بی دیوار کسی باورم می کند
هزار انگشت بشکست از سنگ در ره
گره در گیسوان شانه ی باد آوارم می کند
بسی در این رمه گرگان. بسیارند. گرسنه
ره نا هنوار ستم. به آدت بیمارم می کند
چراغ. از بهر. تاریکی خواستند
در این. تاریک. کده بی قسل دفنم می کند
به من تعنه مزن چون فقر پیراهنم
صدای تو چند روزی آرامم می کند
عدالت در تب پوکی می سوزد
گویی. در چنگال. دروغ. فاشم می کند
دست پا در کبیر بی آب علف چه سود
قانون جنگل است که بی بنیانم. می کند
تمع. غوغا می کند از خوردن خاک
نمی داند می بلد خاک آنچه. پنهانم. می کند
گویی مرده اند گوش شان ز خاک. پر
چون انکبوت تار بر اندامم می کند
در خواب و اغما هستند مغز کدو ها
فریه از گوشت انسان در خونم می کند
بسیار عالی..
در پناه خدای مهربان باشید 🍁🍁