شایداینباربه عیادتِ خود بروم....
وسنگی بر کله یِ خالی ازفهمم بزنم تابیدارکنم نفهمی هایم را
دوباره مهمانیه بزرگ وشیونِ دردبراندامم
خودراجُستم
بررویِ تختی که پرستارِنفهم نیشگون میگیردازلطفاتِ تنم
تازجرخسته شدن از حرفه اش رابررویِ جسمم تخلیه کند...
نمیدانم شایداینباردرآغوش کشم شنیده هایی که تهمت هستندویازخمِ زبانِ زبانهایِ زخم خورده ازحسادت را
ویاشایداینبارگیسوانم راازته بتراشم تابحثِ مجلسِ غیبت وقضاوت وتهمت نشوند....
تادیگردرآتشِ جهنمِ خیالی اسیردیوِخرافات نشوند
نمیدانم شایداینباربرپُلِ خوشبختی روحم راازجلدِنحیفم بیرون کشم و به دلِ دریایِ خونین بسپارم....
شایداینباراشک رامهمانِ دست هایِ گره خورده ام به هم کنم وآشتی دهم لبخندرابالبهایم که دوخته شده اند به هم
اینباراسیردررویاهایم بر بالونی ازجنسِ دود درآسمان سفری میکنم به ناکجاآباد
وازعمقِ گذشته، کودکی هایم رادرآغوشم حَبس میکنم وسیلی به دردورنجی میزنم که زانوهایم رازخم وقلبم را چرکین کرد....
شایداینبار ازخلوتِ عشق نترسم واز عطشِ بوسه اش شرم نکنم
ودرخودپناه دهم نطفه یِ زندگی را
شایداینبارفرزندی را به دنیابرگردانم بنامِ جوانیِ ازدست رفته
وخط خطی کنم رویاهایِ باطل شده را
اگردوباره متولدشوم انتخابم قرآن نیست من بارهاتلاش خواهم کردکه درراهی بسیارروشن قدم بردارم تاقرآن به جستجویم بیایدومراانتخاب کند
نمیدانم اما ایمان دارم خدایم درمیانِ واژه هایم فریادمیزند....همین الان شایدهارابه باورت وصله بزن....وصله ایی کور
شایددرراستایِ دردهابایدبه شفایِ درون برسم و پاک کنی شوم وتلخی هاراازوجودم پاک کنم
بسیار زیبا و عالی بود
قلمتان نویسا