سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        قربانیان معبد غم

        شعری از

        ابوالفضل احمدی

        از دفتر نـــســـــــــیم گندمــــزار شــــرقی نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۱ شهريور ۱۴۰۱ ۱۰:۱۴ شماره ثبت ۱۱۳۳۹۱
          بازدید : ۲۲۳   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        (قربانیان معبد غم)
        سپید

        پیاله‌ای چینی
        میز جلوی مبل
        مراسمی قربانی طلبند
        فندق های بیقرار
        بزرگِ آنها
        ترک لباسش را باز نمود
        به لابه همی گفت:

        -مرا بشکن! بسوزان!
        به زیبایی سوگند
        از زنی که چادر به دندان گرفته ،
        فضول است و چشم هیزواره اش پیدا
        حسود ترم!
        چه میبینم؟!
        همرنگْ چشم قهوه‌ای
        اندر میانش ، انقباضی شبهای روستا را
        مشت کرده!
        ای در چشم خدا عزیز تر!
        بسوزانم که کم بودن نتوانم

        [به صف! عریان جاودانگانِ دل من
        قلمرو سیاهچاله‌ی تابان دل من
        همزاد یادِ باد در افرونی
        شعله‌ای مخفی در آتشدان دل من!]

        در کابینت این چه صدایی است؟
        درِ کابینت پارچه‌ای به حلق او میکرد
        بم و بم تر ، لرزان ،
        جیغ و سکوت شطرنجی 
        حنجره‌ی خسته ، در دست گریه
        گریه‌ی قاتل! با خفه‌کن
        در را گشودم!

        -کسی دهانم را نبسته ، ولی از درون چرا!
        اسلحه‌ای مرا نکشته ، ولی دل خون چرا
        از دل بادام مپرس
        حیایم ، تنم تیر باران ، نفس کش دل سوزان
        باز دانه دانه نفسم را بسته
        چشمان بادامی ، مژْگان پیوسته!
        مرا هم در روشنای مقدس
        کنار فندق بسوزان
        پیوند شعله‌ی جان و تن
        بسوزانم که دیدن نتوانم!

        [به صف! عریان جاودانگان دل من
        قلمرو سیاهچاله‌ی تابان دل من
        همزاد یادِ باد در افرونی
        شعله‌ای مخفی در آتشدان دل من!]

        -صبر کن!

        چهل پیاده نظام!
        خزیده در مکعب مستطیل بی سر و ته
        سقف بلا یافته‌اند
        کبریت فرمود:
        -من سر را ، مقدم تر آتشین ساخته‌ام!
        اول من!
        آیا
        کدئین لبش در خلافی آرامبخش
        فسفر قرمز ، امحای شیشه‌ 
        در دوردستْ آذرخش
        بگو آیا
        لبان زرشکی او
        برای این هم‌آتشی
        برای پیشمرگی
        زیبا نیست؟

        [به صف! عریان جاودانگان دل من
        قلمرو سیاهچاله‌ی تابان دل من
        همزاد یادِ باد در افرونی
        شعله‌ای مخفی در آتشدان دل من!]

        آتشگاه سرِ تعظیم کبریت را
        در خزانه فندق و بادام نهاد
        آئین قربانی شروع گشت
        دودی بر آسمان هفتم سینی می‌گشت
        آن مسافران حصار شکسته
        روسیاه عوامند و اختر صفت ،
        بر قلم ، طرحی غلیظ
        در دیده‌ی دلربا ، قراری ارجمند!

        دوات ، آیینه‌ سرمه‌دان شد
        مَهِستان با او و ، چشمانش در اختیار
        بی‌اختیار ، رهروان معبد غم
        روان در چشم او رودی سوزان
        و من آتشین تر ، دم به دم

        بر خط سیاه حماسه‌ دارند
        سرمه چشمانش
        چشمانش
        مژگانش

        [به صف! عریان جاودانگان دل من
        قلمرو سیاهچاله‌ی تابان دل من
        همزاد یادِ باد در افرونی
        شعله‌ای مخفی در آتشدان دل من!]
         
        «ابوالفضل احمدی»
        اواخر بهار 1401 خورشیدی
        ۹
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0