«خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است»
کاسه ی چشم من از چشمه که لبریز تر است
عصر من جمعه ی تلخیست،غروبش جانکاه
حال من حال خزانیست که پاییز تر است
در عذابم که در این حال و هوایت چه کنم
این هوا از تب طوفان،که بلاخیز تر است
همچو ستّار چگونه دلم ازاد کنم
دل من از خود تبریز که تبریز تر است
در حصار دلِ تو این دلِ من خوناب است
چون دلت از دل چنگیز که خون ریز تر است
جنگ من با دلت ای عشق،طلب جان دارم
سهم من از دلت ای وای،که ناچیز تر است
خنجر از پشت زدی،اخ ندارم درمان
خنجر عشق که از تیغِ تَبر تیز تر است
مکتب عشق چه باشد که در این وانفسا
هر که جانت بِشود با تو گلاویز تر است
دست تقدیر عیان بُرده مرا از یادت
چشم بد دارد و از بد نظران هیز تر است
گر چه دلداده ترین ادمِ این مسلخگام
بندِ دل پاره شد اما چه دلاویز تر است
من که میرقصم و میمیرم از این عشق، ببین
«خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است»
بابک توسلی
پ.ن 1:خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است «شاعر برای من نامعلوم »
پ.ن.2:واژه «تبریز تر» در مصرع مورد نظر حالت صفت میگیره یعنی محاصره شده ی بیشتر و تمثیلی از ستار خان که دلش تبریز بود
عالی بود و زیبا
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید