دل هر نوجوان . . . . .
شبي در كلبه ما نور افتاد
صداي رامش تنبور افتاد
شبي در برزخ ما لاله گون شد
دو چشمم در فراقش پر زخون شد
بيا تا در شب سينا بخوابيم
به گردنهاي گاوان غم بتابيم
بيا تا گرد موسي مل بباريم
سبد داران او را گل بكاريم
به فرمانش سر تعظيم آريم
به جان دشمنانش بيم آريم
خدايا گرد ما را غم گرفته ست
به چشم كودكان شبنم نشسته ست
خدايا كودك ما نامداراست
ندارد نام و نامش نام دار است
صبا دارد جواز سر بلندي
كه دارد در نفسها دردمندي
صبا هم در صبا تعبير گردد
همه غمها ز غفلت سير گردد
به زير چكمه موران سليمان
بجاي پاي ايمان پاي شيطان
بريزد گر زموجش آب يزدان
شبيخون ميزند گودال موران
الهي ما كنار مي فروشيم
نيستانزاده و در ني خروشيم
الهي بر شب آدينه سوگند
به شمع و لاله و آئينه سوگند
الهي تاولستان رنگ خون است
تركهاي تهي دستان زبون است
الهي در دل خود نور داريم
سري بشكسته پر شور داريم
تو خود آئينه داري بر دل ما
صفاي بت پرستي محفل ما
الهي ساربانان خسته گشتند
به آب اشتران دلبسته گشتند
دل هر نوجوان آبستن غم
به شبهاي غريبان اشك نم نم
الهي در بغل ما خار داريم
سري بشكسته بر ديوار داريم
الهي سينه ما فصل درد است
بهاران در مصاف آه سرد است
ميان هر گره خاري نهادند
به دست پينه ها باري نهادند
الهي ناي بلبل ناي ما هم
به زبرستان عالم جاي ما هم
تو مرز خرمي با نور هستي
تو بر نيزار ما تنبور هستي
كمي دف ذره اي مي جرعه اي آب
بياور مي به بيداري نه در خواب
يقين دارم كه بر مي گردي ازطور
تو خواهي بشكني آئينه نور
تو لبريز از شراب و آب و نوري
تو تنگستان عزلت را ظهوري
الهي بركه مهتاب خالي ست
گلاب و آب و درياها خيالي ست
الهي شبنمي بر گل نداريم
به پيش لاله ها سنبل نداريم
الهي درد ما را نيست دارو
تو گفتي مي رسد پس كيست دارو ؟
خدا داني سماع و عشق و نور ست
خدا داني كه الفاظ زبور است
خدا گل را ميان خار روياند
به عشق گل لبي بسيار روياند
خدا خود را چنين در ياد آورد
به شيرين وارگان فرهاد آورد
همين حالا خدا در سينه ماست
خدا در هر نظر آئينه ماست
تو معناي زبور و دير مائي
سبب سازي كه در هر خير مائي
چرا هجرت به ويراني زياد است
چرا در گرده گل اعتياد است
من و آئينه امشب در نمازيم
چرا پس با رياكاران بسازيم
من و گل در سفر بوديم ديروز
كه ناگه اوفتاديم در تب و سوز
مگر ما با گل نرگس چه كرديم
چرا با سوز دل چون آه سرديم
باقر رمزی باصر
شورانگیز و زیبا بود