نام زیبای تو را ،
در دل سنگی شب ،
چون طلسم خورشید ،
با همه نَفْس و نَفَس ،
با همه بود و نبود ،
با همه هستی خود ،
شکل فریاد شدم ،
تا سحر بر خیزد ،
زین کهن خواب خوشش ،
نام من یادت هست ؟
آه . . . .
دیر گاهیست که دیگر سخنی با من دلسوخته ات نیست ،چرا ؟
نکند از من دیوانه به تنگ آمده ای ؟
من که دیوانة چشمان تو ام ،
من که در حسرت یک جرعة ناب نگهت ،
تشنه ماندم همه عمر ،
اینک ای سبز بلند ،
اینک ای قاصد روزان بهار ،
چه غریبی با من .
نام تومژده خورشید به شب های بلند
نام تو وسوسة چیدن یک سیب به اعصار کهن
نام تو حاصل مجموع همه خوبی هاست.
خاطر خستة من را اما ،
از دل پاک و نجیبت بزدا !
نکند خستگی خاطر من ،
نکند وزن پر آشوب چنین خاطر ه ای ،
چشمة پاک و زلال دل پر مهر ترا ،
خسته و تیره و غمناک و گل آلود کند .
یا نیاید آن روز ،
مخمل سبز چمنزار نگاهت با من ،
خشک و پژمرده شود ،
رنگ روزان خزانی گیرد .
شهرزاد نگهت ،
قصه گوی شب و روزم ، همه عمر ،
از سخن مانده و بی قصه شود .
دور باد این تصویر ،
خود نیاید آن روز ،
وه چه تصویر پر از هول و هراسی دارد .
دل خوشم لیک به این باور زیبای بلند ،
تا خدائی داریم ،
تا که خورشید محبت هر روز
سر به در آورد از مشرق عشق ،
روزهایم همه سرشار ز تصویر تواند .
با تو بدرود و درود ،
با تو پایان کلام ،
دست حق همراهت .
م.اقبالیان
تابستان 1389-سیاهکل
نیمایی زیباییست👏👏🌺🌺