این یک شعر جنایی_درام است
از حنجره ی کاغذ
ضجه ی جنگل
به گوش می رسید
روی میز
خودکار را
پارک می کنم
به اخبارِ باران
بر صفحه نمایشِ پنجره
دل می دهم:
هفته ی بعد
اسبِ آبی می بارد
طوفانِ سیه چرده
قایق های مهاجر را
بلعیده اما
شاه ماهی
با موج موج عروس دریایی
حرمسرا راه انداخته
که مهریه ی هر کدام
بشکه بشکه نفت ست
حالا چترم کو؟
عقلِ سقف
پاره سنگ برداشته
نقشِ بارش پراکنده را
بازی می کند
انگار همین دیروز بود
مادرم در اتاقی نمور
قصه های میلیون دلاری می گفت:
و من میان رویا
دنبال حلزونی می گشتم
تا در مسابقات دو میدانی
اول شود
که رفته رفته
مه ای از دود
خانه را قورت داد
مواد به پدر اعتیاد داشت
کات.
وایسا وایسا
دَبه نکن واژه جان
قرار بود
این یک شعر جنایی_درام باشد؛
دوباره می گیریم،
صدا
دوربین
حرکت
این یک شعر جنایی_درام است
از کالبدشکافیِ ردپای خودم
حوالی دلتنگی
پی بردم
معابرِ کله پوک
خیابان های ولگرد
به تو نمی رسند
که گربه ی آواره
برای شکارِ من شیر شده است
سراسیمه
به آغوش سیگار پناه می برم
روزی از رمان پوآرو
خواهی شنید
نخ آخر
پُک پُک
زیر کفش اش...
زیر کفش...
زیر...
---
ته مانده ی شاعری را
له کرد!!
پوآرو
پژمان بدری
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد