سلام
محمد جان
آفرین واقعا زیبا بود وبا احساس
و موسیقی متن هم عالی بود
اونقدر زنده وزیبا وبا قدرت بیان کردی مطمئنم
به آروزت رسیدی موقع نوشتن این نوستالژی تجربه ای که کردی
اما خوب هر آدمی از اون دوره طبیعتن خاطره وحسی نداره شاید دلیلی که برامون روشن و قطعی نیست باعث کنجکاوی و دلتنگی یا بقولی جهلمون نسبت به اون دوران. البته تعبیری که از کوندا در رمان جهالتش خوندم در مورد دلتنگی یه همچین تعبیری داره یا نزدیک به این داره،
عرض کردم البته اگه درست یادم مونده باشه
در بندهای بعدی وسنهای بعدی
با هر بار خوندن این ترانه زیبا این حس تجربه می کنی ومخاطب کارت هم همین تجربه میکنه
و یه نکته، بعد هفت سالگی اتفاقا فروغ هم
از این سن میگه البته من به سن کاری ندارم
و قصدم از گفتنش اینه تو این سن زبان به شکل نوشتاری و قاعده مند یاد می گیریم به معنای واقعی همین زبان ما را جدا می کنه از کودکی
و نظم و معنی هدف وبی هدفی مذهب بی مذهبی هرچی.. بهمون میده، میاموزه
به برکت زبان به خودمان معنی میدیم به جهان هدف می دهیم به تاریخ به آفرینش
و در سایه همین زبان انسان به مرتبتی میرسه که بعنوان اشرف مخلوقات ازش نام میبریند
شاید این سن 7سالگی عرض کردم یه نقطه عطفی
و جالبتر با قدرت همین زبان می تونی دوباره
برگردی کودکی تجربه کنی هر وقت دلتنگی در زمان سیر کنی به گذشته برگردی تاریخ و تجربه ملل را مرور کنی از بعد مکانی وجفرافیایی.. با همه فراموش کاری انسان باز شکر این داریم و اگه قدر دانش باشیم دیگه نیازی به این همه جنگ نیست
زبان برا یه لحظه تصور کن نباشه
همین ماهیت ما که میگیم ناطقیم حیوان ناطق..
در خلال هزاره این اندیشه ها قابل انتقال نبود و آدمی مثل هر... همون زندگی بدوی داشت
هنر کلن همین و خاص تر شعر و این ارتباط تنگاتنگش با زبان ویژه و اعجاب انگیز، و در خدمت و پیشرفت
هم هستن
و زبان برا ما زیباست مثل آغوش مادر، این زبان این واژه ها نشانه ها
داخل صفحه وقتی باهاشون تنهایی
با دو نگرش معمول و طبیعی درون هر شاعری با دو وجهه دیونیزوسی و آپولونی به شعر آفرینش میده عروج میده موجودیت میده
مثل یه مجسمه ساز که سنگ تراش میده و از دلش... به شعر هم منطق وفرم، لحن و ساختار میده و یه اثر خوب در هر جایگاهی یه احساس یه لحظه ناب هست یا یه اتفاق در دلش که برات جاودانه می شه واگه جایگاه بهتری شعر نوعی داشته باشه
یه سری مخاطب هم شریک همین تجربه میشوند
تجربه ای که با هر بار خواندن در آغوش گرفتنش اون احساسِ تجربه ی اتفاق دوباره مرور می کنی...
آروم می گیری خالی میشی
و باز آروم آروم گُر می گیری و دوباره و دوباره تا هستی این چرخه در چرخ... این شعر با شاعر
باقی در یه فرصت دیگه ادامه میدیم بدون ویرایش شد ببخشید
تقدیم مهربانیت
سلام مهدی جان داداش گلم چقدر اطلاعات مفید گرفتم چرا تیک نقد نزدی واقعا از توضیحات مفیدت لذت بردم مشتاقم اگه فرصتی شد بازم در این مورد بنویسید البته در مورد بند اول که طبیعتا خودمنم یادم نمیاد😂ولی شنیدم بچه ای که قبل از اینکه خندیدن بلد باشه در خواب بخنده مشهور با یک عقیده خرافی در مناطق ما که شیطونکی او رو در خواب میخندونه در مورد یکسالگی هم همینطور از موضوع چشم نظر معولا مادرها در بیرون زیر چادر میزنن که چشم نخوره😂همه این دو مورد در مناطق زیادی در اون دوران متداول بوده ولی سن چهار سالگیم واقعیه چون اون صحنه رو بارها با خودم مرور میکنم ویک حس بسیار زیبایی در ذهنم مونده همینطور خاطرات مدرسه رفتنم با مادر مرحومم که مدیونشم با چه مصیبتی منو مدرسه میبرد اصلا نمیخواستم مدرسه برم ولی در همه اون دوران با من مهربون بود و تحملم میکرد میشه گفت مادر م روح منو صیقل داد و تا آخر عمرشون برام استادی تمام عیار بود استاد زندگی ایمان معرفت و اخلاق خدا همه مادرهارو حفظ کنه که حقیقتا درهای بهشت به روی مادرها باز است و بند پایانی که همیشه یک حزن مبهم دارم که ناشی از عدم دلبستگیم به دنیا است چون مطمنم ماندگار نیست بااین حال همیشه تلاش میکنم و تلاش وتلاش ... فدات بشم داداش گلم که زحمت کشیدی اینهمه منت گذاشتی و در مورد نوشته ضعیف و پرایرادم نوشتی دوستدار همیشگیتون باارادت
درود بر شما و من اما ترانه ی شما را این گونه خواندم کاشکی بشه برم به بچگیم کودکی یه ماه شهم جغجغه ای کمی آرومم کنه شیطونکی خنده بیاره به لبم کاشکی بشه کودکی یه ماه شَم ملچ ملچ شیرمادر و بخورم در بغلش یکم آروم بگیرم کاشکی بشه کودکی چار ساله شَم هی بدوم تو چمنا !خاک و خُل و هم بزنم خودمم یه آدم گلی ساده شم یا که پرنده شم پر بگیرم شیرجه برم تو ابرا آسمون و بغل بگیرم کاشکی بشه کودکی هفت ساله شم درس و مشق و از سر بگیرم تنها دلهره م! نوشتنِ آب آبی سر خطی تازه شه کاشکی بشه بال و پر بگیرم کبوتری آسمانی شم آخ خدا جوون خسته ام! داغوونم کاش میشد از این جا پر بکشم پرواز و از سر بگیرم
سه شنبه ۱۴ تير ۱۴۰۱ ۱۴:۰۰
من دوست ندارم به کودکی هایم برگردم چرا؟ چون کودک درونم را زنده نگه داشته ام .. و گاهی چنان آزاد و رها.. رهایش می کنم که از کودکی های واقعی ش نیز.. آزادی و فراغ خاطری بسیار دارد
خسته نباش .. کودک درونت را از خواب بیدار کن .. و به او اجازه پرواز بده قطعا از ناملایمتی های زندگی ..به زیرکی عبور خواهی کرد
درودتان
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
(متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
ارسال پیام خصوصی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
ترانه زیبایی است