يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر م فریاد(محمدرضا زارع)
آخرین اشعار ناب م فریاد(محمدرضا زارع)
|
خواب دیدم رفته ام نانوایی مَشتی حَسَن
دسته دسته نان به روی پیشخوان افتاده بود
مَش حسن فریاد می زد: نانِ تازه! نانِ دااااغ!
مردم اما نان به کُل از چشمشان افتاده بود
قرصِ نان از قرصِ ماهِ آسمان تابنده تر
میلِ وصلِ عنقریبش توی جان افتاده بود
گوییا چشمم به حوری در جهنم درّه ای
یا به یک آلوچه در فصل خزان افتاده بود
شوق از چشم و لبم جاری شد و سیمرغ وار
پَر کشیدم سوی آن قافی که نان افتاده بود
مَش حسن تا دید سمتش می روم تعظیم کرد
مثل اینکه جاهلی پای بُتان افتاده بود
گفت شاگردش برایم چای آورد و نبات
حاتم طایی عجب! در اصفهان افتاده بود
چای ِ شیرین، بخت ِ فرهاد ِ دلم را باز کرد
طالع ِ من ناگهان با خسروان افتاده بود
یک بغل نان و دو تا روغن به رسم جایزه
مَنّ و سَلوای خدا از آسمان افتاده بود
نان و روغن در بغل رفتم به سمت خانه ام
خانه ام در شرق ِ بن بست جهان افتاده بود
(می دویدم مثل آهو)، بغض ِ شادی در گلو
تا رسیدم خانه لَه لَه بر زبان افتاده بود
پله پله تا ملاقات عیالم رفتم و
دادمش گنجی که از دست زمان افتاده بود
دخترم یک قرص نان کش رفت و مادر در پی اَش
خطّه ی کشمیر، دست طالبان افتاده بود...
ناگهان چیزی شکست و خواب از چشمم پرید
باز هم از دست لیلا استکان افتاده بود...
(م. فریاد)
پی نوشت:
*(می دویدم...) از شعر معروف (باز باران با ترانه) سروده ی زنده یاد مجدالدین میرفخرایی(گلچین گیلانی)
* (پله پله تا ملاقات خدا) نام کتابی در شرح احوالات مولوی نوشته ی زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب
|