پیام ساده ی دل را به روی کاغذی آرم
ز عقلم بیخودم اکنون به دستم یک قلم دارم
به یاد روز پاییزی میان کوچه باغ زرد
که لحظه لحظه هایش را به سر من بیش و کم دارم
ز سودای دلم یک آن فغانی میکشم ای وای
ز سر دلبران یادی از آن نا مهربان دارم
به این دریای طوفانی که موج موجش شده گریه
به این صحرای لم یزرع به دوش باری گران دارم
مثال ناله ی برگی که زیر پای او له شد
چنان فریاد زدم شاید که من هم مشکلی دارم
چرا درد دل من را کسی محرم نباشد گوش
بدانید، عاشقم دانید که من هم خوش دلی دارم
چنان دیوانه و مستم ز یک ناز نگاه یار
فراموشم نمی گردد که انگار بالو پر دارم
تمام یک به یک کارها که میکردم در این عالم
شده دیگر فراموشم فقط از او خبر دارم
فقط میخواهمش او را و دیگر هیچ نمیخواهم
که زیر سقف مینایی کنار او بهشت دارم
ولی این رسم دنیا بود که او را در شروع دزدید
و در پایان ببینیدم که اینرا سرنوشت دارم
راستش قالب شعری که گفتمو نمیدونم راهنماییم کنید
منظورم نوع شعرمه