پر از ملال و دلهره
در این سیاه بی تپش ،
شکسته دل ،
بریده پر ،
نشسته ام به انتظار.
چه روزها به تیرگی به سان شب ،
چه شامها که بی سحر ،
و هفته ها
و ماه ها
و سالها
یکی ز بعد دیگری
گذشت و رفت و بی ثمر.
که همچنان به انتظار مشعلی ،
سپیده ای ،
نشانه ای ،
ز روشن سحر گهی
نگاه خود به آسمان بی ستاره دوختم .!!!
به اوج سلطة سیاه شب ،
به شام شوم بد شگون ،
نوید رویش ترانه داده ام به دل .
اگر چه جرم زمزمه به شهرمن
درفش و داغ بوده ونفیر تازیانه ها .!!!
به آسمان شهر من
دروغ بی بهانه میوزد ،
و من ترانه خوانده ام .!!!!
هماره از طنین نام عاشقان
به دشت های غرق گل ،
در امتداد آسمان سروده ام .!!!
همیشه در مصاف شب
سلاح من
ترانه بود و بغض من .!!!
همیشه در هجوم گزمه گان یاس
میان کوچه های شهر من
ز بغض سنگری بنا نهاده ام
و از سپاه کرکسان
پناه برده ام به آن .!!!
همیشه چشم انتظار من
در امتداد جاده ها
در انتظار یک نگاه آشنا
به خواب رفته است .!!!
همیشه در ورای حرف ها و جمله ها
سکوت ها
نگاه ها
و رنگ ها
نقاب ها ،
به جستجوی آن کلام روشنم .
هماره هرچه گفته ام
هماره هرچه خوانده ام
هماره هرچه کرده ام ،
به مصرعی شکوهمند به انتها رسیده است .!!!
من از تبار روشن رهایی ام .!!
زمستان 1399
بسیار زیبا و دلنشین بود
خوش آهنگ