دروجودم دو حوالی،
دونگاه از دو جدائی،
سفت و درگیرِکمندی زعنادش
برهوایی خوش مستانه ، و طوفان وجود از دل سنگش،،شرق وغربی
در تکاپوی فراری، نشود
ناگزیرم به نهانی زسرم ،
در حقیقت همه بیداری و خواب از سر من
اندکی پیشه مرا ..
اندکی خویش و یقین...
هر تو دردی ،به دو روی از دو نگاهی کودک،
کودکی در دل من مانده
دیگری صورت نرمی که به سنگش اثری..
چشمهایم به حریمی که ندارد طلبی، می ماند
دستهایم به دو دستی که یکی زبر و یکی گرمینم...
من نه خوابم نه به خوابی که گمانی شده را کرده چو زنجیرخِرد ، چه کنم
هر تکانی بدهندش صوت زنجیر نوا می شکند شده تقدیر زبانم .
در حصارم که دوپایم به دو سویم دو کمین دشمن جان را دو یقین
چون مسیح آمدو اسلام،نوین ..
دو صدایی که ندارم به نشان ..
بی هوا بوده دو حرفی نههه، سخن
اشتب شده اهی ....
از دو گویی ،نههه!!دورویی .نههه!!چه رویی ....
قصد خندیدن خویشم؛
قلب از کوه سفیدی ،نه که کودک نه دو دستی ،
گوشهایم شده دشمن ، درد پتکینه نوایش
گو نفهمیده که این خواب دورو......
پ ،ن سبک ازاد زدن من اختیاری بود چون سبک و قالب نو را نمیدانم
ولادت مظهر جود و کرم و بخشش، امام حسن مجتبی (ع) تهنیت باد