عا شقی
جادوی شرقی افسونگر مست ،
آهوی عشوه گر بیشة نور
ای پریزادة زیبای شب و شعر و شراب
حوری ماه رخ مست غرور:
شیوة چشم ستمکار تو ای مایة ناز
گنج کیخسرو و جمشید طلب می کند از بهر خراج!!
سُکرافسونگر ناز نگهت ، بانو جان
مستی ناب می خواجة شیراز به یادم آرد
بی گمان میدانی:
یک نگاهت دل و دین می برد از زاهد سجاده نشین ،
آهو جان .
گیسوانت چو در آغوش نسیم سحری می رقصد
کولی باد برد شهر به شهر
عطر جان بخش و روان پرور گیسوی ترا.
یا به هنگام سخن گفتن تو
گویی از باغ بهشت
نت موسیقی جادویی پردیس به گوشم آید.
تو همان روح فسونکار شرابی ، بانو
دختر عاطفه و سبزه و آبی ، بانو
از چه رو بسته در قلب تو بر قاصد عشق ؟
عشق زندان تو نیست
ونه زنجیر طلایی به پر پروازت.
عاشقی بینش زیبای پرستوست به مفهوم حیات ،
عاشقی تجربة نور در اعماق شب قطبی و تاریک زمستان بلند ،
عاشقی درک تمنای عمیقی است که یک دانه به رویش دارد .
عشق تعریف اساطیری انسان زخداست .
خالق سبک غزل در ادبیات بشر ،
خون سرخی است که در طول زمان
بهر رویای رهایی به زمین ریخته است .
ذات خلقت گل عشق است که در جوی زمان می روید.
سیر عرفانی دل با سفر عشق به انجام رسد
دل که از بهر تمنای نگاهی نتپد،
نا کام است !!
در ازل تا که نسوزد سرسودازده در آتش عشق
تا دم شام ابد حسرت سامان دارد .
ای پریزادة شرقی ، در دل را بگشا
تا که شهزادة عشق
به ضیافتگه کاخ دل از عاطفه سرشار تو مهمان گردد .
بشنو پند ابر رند مسیحا دم شیراز که گفت :
(عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید)
به اهورا سوگند :
لایقی بانوی زیبا به تماشای بهشت .
لایقی بر گردن آویزی که از جنس بهار است و شب و شادی و عشق .
و بدان بانو جان :
هیچ کس لایق آن قلب اهورایی نیست
مگر عاشق باشد .
سیزدهم اسفندهزاروچهارصد
تهران
نیمایی زیباییست👏👏🌺🌺