من پرم
آکنده از احساس اشک
خالی از هر گونه رشک
اشک من آکنده از اسرار دل
دل پر از درد فراق خنده ها از کوچه ها
همنوای گریه ها
درد من درد همین بازار مردم در شب فردای عید
دست لرزان،قلب خونین،با لب بسته ز غم
می کشم من آه پی در پی ز دست کوته ام
بس سرازیر اشک سرگردان چشمم بر رخ زردگونه ام
من تمام روزن غم را به اشکم دیده ام
گاه گاهی بر غمم چون از سرم بگذشت هم خندیده ام
خنده ام احساس اشکم بود،نه وصف دل خوشی
دل خوشی هایم امید سبز فردای طلوع
با نوای شکّ و تردید بر لب بام سکوت کاش ها
من شباشب مشق احساس می کنم
با تمام اشک پنهان دلم
با مداد کودکی هایم گهی
آشکارا یا نهان
قلب خود بر صفحه ی دلناک دفترهای شعر
نقش خونین می کنم
بعد کم کم خالی از غم می شوم
از هجوم خستگی کم می شوم
از برای زایش نوزاد شعر دیگرم
همچو باران امید دشت ها نم می شوم
من پرم پر
مملو از لبخنده های سوزناک
لب پرَ از فانوس سرخ داغ ها
در پناه گل انار باغ ها