در گرگ میش کمی تا قسمتی سرد
انگشتانم را روی صفحه به اصطلاح مانیتور جابجا می کنم
سلام
سیم های مسی بی احساس سلامم را ناخنک میزنند
و ادامه میدهم ما بی تو بگذریم ....تو بی ما چگونه ای
تا حرفهایم از فرسنگها دور در صفحه ات ثبت شود
حرفهایم را امواج وحشی قورت میدهند
و تو فکر میکنی هرگز به یادت نبودم
امروز ورد زبان همه یلدا بود و کمی لبخند چاشنی آن می کردند
عجیب نیست
مگر این شبهای دلتنگی چه دارند که ذره ای بلند شدنشان شادی هم داشته باشد
بگذریم مردم دانه های دلشان پیدا نیست
انار دانه میکنند بماند
کسی نمیداند دانه های پر احساس سینه مان در کرسی شاد سالها برفی مادر بزرگ جا مانده .....
بگذریم همه چیزمان شده قالبی کلیشهای از پوچی
و عشق های تو خالی دارند ذره ذره بودنمان را به یغما می برند
اما به قول مادر بزرگ ...
خدا را چی دیدی ?
شرمنده باید بروم آدم برفی توی باغچه مان دارد صدایم میکند
راستش به کسی بر نخورد
این روزها تنها چیزیست که وقتی صبح از خواب بلند میشوم در آغوش دیگری نیست
تازه با همه بدیها یم هویج ..ببخشید پوست پرتقال که دهانش باشد لبخند میزند...
آنقدر برای درد دل کردم گاهی تا صبح دستهای لاغر چوبی اش یخ زده از سرما
ولی انگار نه انگار ....
باید شالگردنش را ببرم
شده دلتنگی ات مال کسی باشد که دیگر نیست
به دور گردن شال کسی باشد که دیگر نیست
به قول مادر بزرگم خدا را چی دیدی ......
کاش میدانستم مادرم کنار فرشته ها هندوانه نقاشی میکند
درودمسیحا
مثل همیشه بسیارزیباوقوی بود