« طبع روان »
فكرم خدا ، به نظم جهانت روان كني
يا خواهي از سرم ،همه فكرم برون كني
اي آدم فلك زده ، از خاك مُرده اي
خواهي طي مسافت ، چند آسمان كني
اي بيخبر زِ جيب خدا ، كي تو مي توان
از دست خود تو جيب خدا ، پُر زِ نان كني
جيبي ندارد آن كه زِ دست تو پُر شود
گيرم كه دارد آن،تو نتوان دست درآن كني
تا هركجا كه دسترست هست، بكن دراز
بين مي توان فراز1 سر اشتران2 كني
روزي تو بچه بودي و روزي جوان شدي
گر پيرتـر شدي ، نتوان خود جوان كني
اين را به پيش خود ،به ره فكر خود بسنج
ني فكر خود ، به همره هر اين و آن كني
اين امتحان اگر بـنمودي ، بـداني اش
نـتوان تو خود،خداي خودت امتحان كني
جانا تو پيش پاي خودت را نديده ايي
صحبت چرا زِ گردش كون و مكان كني
نقش خيال ، پيش خودت مي كشي مدام
هر نقشيـَت نشد به خدا ، غره گان كني
دست تو نيست ،حكم خدايت تو ناتوان
حكم خودت، به مردم دنيا روان كني
حكم خدا ، تمام شنيدن به مثل تو
بايد تو خود ،وظايف خود را نشان كني
دنياي مختلف كه به رأيت نبوده است
رأي تو اين بُوَد كه چنين را چنان كني
حكمش چو آفتاب ، بلندس در جهان
در جيب توست مگر،كه زِجيبت برون كني
امر خدا به هر كه بخواندم ،كسي نخواند
بنگر مباد خود چو من ، ناتوان كني
كي گفت خدا كه حكم من اينجا بدست توست
اين حكم توست،بهر خودت خود بيان كني
حكمي كه از خودت بتراشي، زِ حكم حق
معلومس اين به خاطر سود و زيان كني
راحت نشين كه خلق خدا ، از تو نيستن
خواهي تو خلق او ،به ره خود روان كني
آسوده باش ، لقمه ي نانـَت اگر بداد
شايد به راحتي ، بتوان نوش جان كني
فكرت به پاي فكر خدايي ، نمي رسد
بهتر بُوَد ، كه فكر يكي لقمه نان كني
هر كار خير بهر خدا ، گر كني به خلق
خود را به پيش خلق خدا ، مهربان كني
از امر حق و حكم خدا ، اي حسن بترس
نخوت مجو ،كه تكيه به طبع روان كني
٭٭٭
1- بالا- بلند 2- شتران
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
خدا که حق گفتند جیب نداره
در خدا رحمت باشند استاد دهنوی زیبااندیش را
سلامت باشید و شاد