سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        نایِ روزان

        شعری از

        امين آزادبخت

        از دفتر يلدا نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰ ۰۹:۵۸ شماره ثبت ۱۰۴۲۳۵
          بازدید : ۱۲۷۳   |    نظرات : ۸۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امين آزادبخت

        نای روزان
        این اثررا به روحِ پدرم تقدیم می کند،
        خدا روحِ ایشانِ ایشان را،باشد قرینِ رحمتش قرار دهد
        ایشانِ ایشان،بخاطرِ کرونا نرفت
        جامعه
        اندرون
        کران تا کران
        حتما...
         
         
         
        لرزم آمد وای...
        آتشم خاموش،نایِ روزم نیز
        زمهریر بهمن اما سخت بود
        مرگ بود و زخم بود
        همرهان از گرده هاشان سخت آویز
        نی امانی از نفس،نی مجالِ یک گریز
         
        گرچه دلها سرد بود،تیره همچون قبر
        مرده شو خانه چراغش زنده بود همچون قصر!
         
        همرهان از گرده هاشان سخت آویز
        دور تا دورش،به تن پوشان سیاهی پوش،
        سیاهی پوش تا پوش،
        همینان جمع یاران بود
        و رخساره به سر تا پای،
        سیل باران بود...
         
        قصه ی بطن است غصه را،این قصه نیست...
        زخم را درمان گزیدن ای دریغا بوسه نیست!
        این روان باد از نهادِ نکبت است!
        خشمِ نفرین،خشمِ مارِ اژدهاک،
        جاهلی را باری به دوشش رغبت است!!!
         
        مادری را ضجّه می زد،اینچنینش حالتی
        سخت بودش،
        نی حریفِ فتنه و تزویر!
        نی توانِ کفنِ کودک!!!
         
        ضجّه و ناله فغان ای روزگار...
        آه!
        دیگر اکنون آن امید و تکیه گاه خانه ام،
        شاه داماد سور و سازه ام،
        آن غریبِ کوی و برزن
        آن خرامان تارزن!
         
        یا که آنسوتر فغان و ناله ای،
        آری اکنون آنکه شیر و ریشه ام
        راستین مردِ خویش و کیشه ام
        مرده کنجی بی نفس!
        مرده هر سو کو غریب از همرهان،
        مرده بی کس!
        مرده او را هم نفس!
         
        آری اکنون آن جوان قداره مند،
        در مسیرِ این بلایِ تیزچنگ
        غم نهانش هم خاطرش گم بود
        یک جهانی را کنون
        باجِ نخوتها و چاهِ نانِ گندم بود!!!
         
        و می گفتش:
        نه بی شک زود بود،
        نباید که بگرید سیر!
        بس که نیرنگ است این تقدیر
        باید حتما چشم بست و دور بود!
         
        اشک می آمد در نهایت...
        چون که دیدش آن زمان،
        تن زِ تن را آفرینش داده بود
        دفن تن را نیز هم!
        گویی انگار اشکهایِ آخرینش را داده بودش توامان!
         
        حالِ خویشش بتر از اوش،
        نیمه جان بود و نبودش حالیَش
        نورچشمش بود و می پایید
        کودکش را،دُرِّ یکتا،گوهرِ یک دانه اش،
        تایِ بی تا!
        یادگارِ روزهایِ پاک و فرخنده...
         
        گفت با خود نازنینم...
        کودکم ای همدمم،
        آه!
        این آخرین بار حتما بود،
        کان پارسا پاک رخ معصوم را می دید
         
        وزآن بتر انگار
        دختری  در آن کنار،
        می زدش چنگی به رخ!
        او برادر را که خواهر بود
        گَه نگه می گرد برادر را و می نالید...
        نوایِ ناله اش بر سقفِ گردونِ فلک انگار می سایید!!!
         
        هم اَش افتاد چشمش به تابوت برادر باز!... وای...
        دید!
        رخِ ماهش،نقش خاموش
        نقشِ نیروبخش،
        نقشِ زینت بخش،
        جاودان ساکت و آرام خوابیده است!
        راستی هم که می پنداشت،
        الامان یا رب چرا او را در این تابوتِ سردِ پست می دیده است!!!
         
        مردمان تا مدتی درگیر
        کس نمی دانست اینک
        کی تمام است این تزویر!
        نی صدایِ سازِ سور،
        نی صدایِ غم زِ گور...
         
        مردِ همسایه نگاهش هاج و واج...
        مردِ همسایه چرا آشفته است؟
        آسمان بیگانه با هر نور و فروغ،
        کس نمی داند چرا آخر به شب دل بسته است؟
         
        خاک سرد و گرم دفن و هم نگاهش در پیِ تابوت بود...
        و نوازش می کرد آرام رخ یاران را،
        باز با آن اشکهایِ آخرینِ ماندگان!
        نی که جنگ است این...
        هرچه هست اما بدور از راستی ست!!!
         
        :کاش می شد،خاک می گفت
        کان خاکِ مرزِ آرش را،
        همچنان که نهادش در کمان تیر
        کز پی اَش تورانیان را،هم برونش رانده بود!
        بر آن تیری که طومارهاشان پیچانده بود!
        از اهریمنی جدا می کرد...
         
        خاک می گفت:
        این برایِ پهلوانان ساده بود،
        همچنانش بود بی شک می توانست...
        کان سرایِ قصرِ امیدِ خویش بگشاید
        و برویاند بر سرایِ سینه هاشان،نهالی خنده ای آری به بار آید...
         
        قصه نیست ای برادر این قصه نیست
        شهر را جمله جمله رفتنَش بی غصه نیست
        ور گشایی چشم خواهی دید:
        راست خواهد بود بی شک راست،
        :کاش می شد،خاک می گفت
        خواب می بود راستی خواب!!!
         
        لرزم آمد... وای...
        قلبها خاموش،نایِ روزان نیز!!!
        کاش می شد...
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        مهرداد عزیزیان
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۵۷
        درود بر شما
        خداوند روح پدر بزرگوارتان را قرین رحمتش کند 🌺🙏🌺
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۱
        سلام شما دیگر چرا ؟ شما که نظرات را ای بسا خواندید
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۰۷
        درود بزرگوار
        سروده بسیار زیبا و شورانگیز بود
        طولانی، گلایه آمیز
        روح پدر عزیزتان شاد
        امید که خلد آشیان باشد خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۵۹
        سلام استاد ارجمندم

        از اینکه وقت گذاشتید و خواندید و به مهر قلم چرخانید تا یک یادگاری را در این باغ به نیکویی بکارید بینهایت شکرگزارم

        برای دعای خیرتان ایضا استادم

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۴۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۲۳:۵۸
        سلام مجدد 🌺✋
        خدمت جناب سیاوش آزاد گرامی عرص کنم
        عرض ارادت و طلب رحمت و مغفرت برای درگذشتگان رسم ادب و احترام ما ایرانیان است
        به همین جهت هرکسی این صفحه را باز کند اولین جمله اش احتمالا در همین طریق است
        و اینکه چرا در مورد شعر نظر ندادم.
        فکر کنم که اکثریت میدانند بنده سوادی در حوزه ی نیمایی و سپید ندارم.به همین جهت نظر نمیدهم.مخصوصا وگر اثر اینقدر سنگین باشد.
        گاها زیر سپیدها یا نیمایی های روان تر نظر مختصری میدهم یا زیر چامه و چکامه و سروش و .....
        درود به هر دوعزیز🌺🙏🌺
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۳۶
        سلام پس شما خواندید و سنگین یافتید من که نخواندم با اینکه که گفتند غم آلود نیست دوباره نگاه اجمالی بر کلماتش نه جملاتش کردم پر از مرگ و میر بود منصرف شدم
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۳۹
        سلام جناب عزیزان گرانقدر

        بی شک دوباره آمدنت،
        مثل باد کله باد می ماند
        چونان زمان
        برف را آب می کند
        بهار را به ارمغان
        به شادی می آورد.

        از حضورت و از نهالی که در این باغ کاشته ای
        به مهرورزی

        سپاسمندم

        قدمت همیشه
        نکوداشت دارد

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۴۷
        خندانک خندانک خندانک

        با سپاسمندی

        همیشه
        و شاید
        تا ابد

        برایم عزیز خواهی بود.
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۴۸
        با سپاسمندی

        همیشه
        و شاید
        تا ابد

        برایم عزیز خواهی بود.
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۴۸
        با سپاسمندی

        همیشه
        و شاید
        تا ابد

        برایم عزیز خواهی بود.
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        يکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۱۱
        با سلام

        هیچ وقت نمی خواستم این نهال را بکارم.دیدم اما برداشتها جوری بود که هیچوقت انتظار نداشتم.بنابراین ناچار بودم.

        ساختار اثر،چند و چون آن،قالب شعری(بحر طویل یا بحر رمل یا ...)قافیه ها آرایه های ادبی،یا حماسی یا غیر حماسی بودن یا هرچیز دیگری از این اثر را صحبت نمی کنم چون عرف نیست و درست نیست.اگر حتی فقط یک درصد برداشتی غمگین گونه از اثر نمی کرد باز هم نمیکاشتم.(سوا از استاد گرانقدرم دکتر آزادبخت که دیدی متفاوت داشتند).
        درست است کاشته از واژه های مانند مرگ و ترس و تن پوش سیاه و ... استفاده کرده است.در مقابل به کرار از واژه تزویر استفاده نموده است.بخشهایی از اثر و واکاوی مفهومی:
        همرهان از گرده هاشان سخت آویز(همراهان از گردن آویزان بودند).
        گرچه دلها سرد بود،تیره همچون قبر/مرده شو خانه چراغش زنده بود همچون قصر!(هیچ وقت برای یک مرده،اینچنین روشن شدن چراغ مرده شو خانه تصویر نمی شود،زیادی مرده ها=روشن شدن چراغ در شب.پس اینجا به راحتی شعر از منیت پدر مرحوم فاصله می گیرد و به جامعه می رود)
        /قصه ی بطن است غصه را،این قصه نیست.../زخم را درمان گزیدن ای دریغا بوسه نیست!/این روان باد از نهادِ نکبت است!/خشمِ نفرین،خشمِ مارِ اژدهاک،/جاهلی را باری به دوشش رغبت است!!!(اشاره شاعر به شرایط جامعه حال به شرایط جامعه دوران ضحاک مار دوش و اینکه قصه از بطن جامعه نشات می گیرد).
        مادری را ضجّه می زد،اینچنینش حالتی
        سخت بودش،
        نی حریفِ فتنه و تزویر!
        نی توانِ کفنِ کودک!!!(مادری،به مادر من اطلاق نمی شود،هرچند در ادامه مادر برای کودکش ضجّه می زند.شرایط فتنه آمیز و تزویرگونه است.)
        از این بند به بعد،بندهایی برای شرایطهای مختلف ذکر شده است و در یک بند می شود شرایط کرونا را به راحتی در یکی از بندها شکار کرد.البته در ادامه به یک خط شعر می رسیم که دوست دارم اینجا ذکر کنم تا مخاطب روی آن مکث کند:یک جهانی را کنون/باجِ نخوتها و چاهِ نانِ گندم بود!!!.
        نیز برای روشنتر شدن موضوع این ابیات را ذکر میکنم:مردمان تا مدتی درگیر/کس نمی دانست اینک/کی تمام است این تزویر!/نی صدایِ سازِ سور،/نی صدایِ غم زِ گور.../نی که جنگ است این.../هرچه هست اما بدور از راستی ست!!!
        و....
        در ادامه کلید حل معما هم هست . برای مخاطب ذکرشان خالی از لطف نیست::کاش می شد،خاک می گفت/کان خاکِ مرزِ آرش را،/همچنان که نهادش در کمان تیر/کز پی اَش تورانیان را،هم برونش رانده بود!/بر آن تیری که طومارهاشان پیچانده بود!/از اهریمنی جدا می کرد.../خاک می گفت:/این برایِ پهلوانان ساده بود،/همچنانش بود بی شک می توانست.../کان سرایِ قصرِ امیدِ خویش بگشاید/و برویاند بر سرایِ سینه هاشان،نهالی خنده ای آری به بار آید...

        کاشتم برای مخاطبانم،که وقتی پا را در باغم گذاشتند تمامی با مهر بود،باید با مهر بدرقه شان می کردم.باشد همیشه برایتان مهرورز باشم و نیز شما برمن.

        با سپاسمندی تمام. خندانک
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        يکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۲۵
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۵۴
        درود بر شما
        روح پدر بزرگوارتان شاد و قرین رحمت الهی خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۱۰
        سلام شهزاده ایران زمین

        با سپاسمندی برای دعای رحمتتان

        کاش
        خطی بر شعر
        می کاشتید


        کاشتن را
        البته اگر
        افقی نباشد
        بیشتر می پسندم


        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۴۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فاطمه گودرزی
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۱:۱۵
        درود بر شما بزرگوار
        از خداوند برای آن عزیز طلب رحمت و مغفرت دارم
        ⚘⚘⚘⚘⚘
        🌺🌺🌺🌺

        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۴۳
        سپاسمندم.

        نظرات را که می خوانم احساس میکنم فقط از بخش اول شعر خوشتان آمده و باقی را نپسندیده اید
        واقع بین اگر باشم به ظاهر باقی را نخوانده اید،یعنی آنچه را باید نخوانده اید،چرا که مگر می شود نسبت به آن (خوب یا بد)بی تفاوت بود؟
        حال نسبت به نظر شما ،شایسته اینست من اینگونه پاسخ بدهم
        :خدا اموات شما را بیامرزد با یک دسته گل خندانک خندانک خندانک

        و بعد مثلا اینجا یک سایت وزین ادبیست

        با پوزش از مدیر محترم سایت،

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        فاطمه گودرزی
        فاطمه گودرزی
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۱۹
        سلام مجدد جناب ازاد بزرگوار
        و بگویم کمی تند
        پاسختان را خواندم و شعر را دوباره خواندم
        و دوباره .
        شعر سنگینی بود ، که به ضم من کم سواد ،تحلیل جایز نبود
        شرح حالی بود از اطرافیان هنگام از دست دادن عزیز
        و غمی که با ناباوری در اطراف شعله میکشد
        به قول دوستان هر کس ازاد است هر طور که برداشت میکند را بنویسد.

        و کاش شما جواب اخر را اول نوشته بودید خندانک
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۱۸
        سلام سرکار خانم گودرزی
        بانویِ نیکمند و نیک سرشت

        با سپاسمندی برای حضور دوباره تان و
        خواندن اثر

        برداشت آزاد است البته تا وقتی افقی نباشد چون زیرا افقی خسران آفرین است.
        اینکه با مهرمندی کاشته می کارید تا باغ را شاداب کنید جای تقدیر دارد.
        نیکوداشت حضورتان
        نیز
        کاشته تان
        کمترینِ کارهاست

        نیز
        شکست نفستان
        از پرباریست

        با سپاسمندی خندانک
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۱:۳۶
        سلام روحشان شاد خداوند صبر به شما و خانواده عطاکند
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۴۴
        سپاسمندم جناب آزاد

        خداوند اموات شما را بیامرزد

        ایضا پاسخی که برای سرکار خانم گودرزی کاشتم،


        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۰۳
        با سلام
        یک نهال را دوست دارم اینجا بکارم
        باشد که این نهال روزی به بار نشیند

        در مورد نظرات و انتقادات،با حفظ احترام و شایستگی برای تمام شاعران نیک اندیش سایت،بعضا دیده می شود که مثلا بعضی چیزها رعایت نمی شود.
        همه اینجا شاعرند،و خوب یا بد،دستی بر قلم دارند...و اگر کسی از بیرون ،بعضی نظرات را ،یا انتقادات را ببیند تعجب خواهد کرد!!!چرا؟
        چون میبیند کاشته از ادب دور است
        کاشته بی ارتباط با باغ است(بی ارتباط با شعر)
        می بیند طرف اصلا شعر را نخوانده است
        می بیند ... می بیند ...

        اینجا همه شاعرند و ادب دوست.دوستان دقت کنیم:ادب دوست.
        و اینجا شایسته است همه بر این مدار بچرخیم باشد روزگار روزی ما را به بدی نچرخاند

        با سپاسمندی فراوان خندانک
        مهرداد عزیزیان
        مهرداد عزیزیان
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۵۶
        🌺🌺🌺
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۵۹
        سلام به هر حال عرض ادب به مرحوم پدر کردیم و پاسخش این شاید نباشد باری من خودم نخواندم حتی شاید یک سطرش هم. چون آثار غم آلود را فعلا چندان دوست ندارم بخوانم شما آثارتان را بفرستید مخاطب آزادست و خود هرطور صلاح بداند مینویسد یا اصلا دوست دارد چیزی ننویسد
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۲۵
        مهرورزم،تو برای من
        مثل نوش دارویی
        ولی
        قبل از مرگ سهراب،
        تا نظرت داغِ دل تهمینه را
        از مرگ سهراب
        تازه نکند..
        حضورت پاسداشت دارد مهربان

        عزیز،هم اینک فرمودید آثار غم آلود را دوست ندارید بخوانید،این اثر مگر غم آلود است؟
        ...
        این اثر یک کاشته ی انتقادیست برای عبرت و تاریخ

        تو همیشه دوست داشتنی خواهی بود جناب آزاد
        چون کلامت،صداقت دارد

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۶:۱۲
        سلام برمیگردم
        فعلا لایک و یک درود خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۷:۳۳
        سلام جناب قنبرپور

        با پاسداشت حضورت

        ایضا کاشته ات

        با سپاسمندی
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد خسروی فرد
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۰۶
        درود بر شما
        روحشان شاد
        در پناه خدا باشید
        خندانک خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۹:۰۱
        سلام بزرگمنش

        با سپاسمندی از حضورت
        ایضا دعای خیرت خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۳۱
        سلام جناب عزیزیان تا کی قرار است سواد نداشته باشید؟ آیا این عذر موجهیست؟ شما اهل این زمانید به نظرتان نباید فرزند زمان خویش باشید؟ این را کسی میگوید که سنتی کار بود تا اوایل امسال. هنوزهم بوی سنتی میدهد باری غزلی ازمرحوم فروغ دیدم که گویا تنها غزل ایشانست عظمت شعر معاصر برایم هویدا شد شما را دعوت میکنم به این غزل سپس غزلی از مریم آذرمانی و سپس دواثر از فخرالشعرا شاملو سترگ
        فروغ فرخزاد
        چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی
        سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی

        رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
        از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی

        دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است
        با برگ‌های مرده هم‌آغوش می‌کنی

        گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را
        در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی

        ای ماهی طلایی مرداب خون من
        خوش باد مستی‌ات، که مرا نوش می‌کنی

        تو درۀ بنفش غروبی که روز را
        بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی

        در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
        او را به سایه، از چه سیه‌پوش می‌کنی؟

        غزلی از مریم آذرمانی که فوق العاده عمیقست
        پس خدا به شکل صندلی ست، می‌شود که روی او نشست
        این نتیجه را گرفت و بعد، روی دسته اش دخیل بست
        گاه شکل میز می‌شود، دست تکیه داده‌ام به او
        لحظه‌ای نگاه می‌کنم: دست من سفیدتر شده ست
        شکل استکان به خود گرفت، لب بزن نترس ناخدا
        من هزار مست دیده‌ام، هر کدام یک خدا به دست
        این که او یکی ست یا هزار، واقعاً چه فرق می‌کند؟
        او درون هر چه نیست نیست، او درون هر چه هست هست
        اولین خدا مداد بود، سرخمیده روی دفترم
        زیر تیغ یک تراش کُند، چرخ شد خدای من شکست
        از چه می‌نویسد این قلم؟ اسم این غزل چه می‌شود؟
        کفر کافری ادیب، یا: شعر شاعری خداپرست؟

        اما شاملو دو اثرشان را خیلی دوست دارم

        شب كه جوي نقره ي مهتاب
        بيكران دشت را درياچه مي سازد
        من شراع زورق انديشه ام را
        مي گشايم در مسير باد
        شب كه آوايي نمي آيد
        از درون خامش نيزارهاي آبگير ژرف
        من اميد روشنم را
        همچو تيغ آفتابي مي سرايم شاد
        شب كه مي خواند كسي نوميد
        من ز راه دور دارم چشم
        با لب سوزان خورشيدي كه
        بام خانه ي همسايه ام را
        گرم مي بوسد
        شب كه مي ماسد غمي در باغ
        من ز راه گوش مي پايم
        سرفه هاي مرگ را
        در ناله ي زنجير دستانم
        كه مي پوسد.



        من فکر می‌کنم
        هرگز نبوده قلبِ من
        اینگونه
        گرم و سُرخ:
        احساس می‌کنم
        در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
        چندین هزار چشمه‌ی خورشید
        در دلم
        می‌جوشد از یقین؛
        احساس می‌کنم
        در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس
        چندین هزار جنگلِ شاداب
        ناگهان
        می‌روید از زمین.
        آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز
        در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
        من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
        از برکه‌های آینه راهی به من بجو!
        من فکر می‌کنم
        هرگز نبوده
        دستِ من
        این سان بزرگ و شاد:
        احساس می‌کنم
        در چشمِ من
        به آبشرِ اشکِ سُرخ‌گون
        خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛
        احساس می‌کنم
        در هر رگم
        به هر تپشِ قلبِ من
        کنون
        بیدارباشِ قافله‌یی می‌زند جرس.
        آمد شبی برهنه‌ام از در
        چو روحِ آب
        در سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینه
        گیسویِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هم.
        من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
        «ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۹:۵۰
        سلام مرد نیک اندیش

        نامت را که میبینم یاد سیاوش می افتم

        مردی نیک خوی و نیک سرشت و هژیر


        پارسا پاک رخ


        با سپاسمندی خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۲
        خندانک خندانک خندانک
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۱:۵۳
        سلام امین عزیزم
        بدرستی که ازعهده ی توصیف این مرثیه با هوشیاریِ سراسر غمت سر بلند بیرون آمدی
        از غم های یک به یک خانواده تا تاسف و یا به قول شما تزویر همسایگان و....
        تا درد سنگینی که در دلت نشاندی
        روح پدر گرامی مان شاد و یادشان گرامی
        در پناه خدا باشید برادران عزیزآزادبخت
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۵۴
        سلام جناب اسماعیلی معزز

        این باغ،
        وقتی درش را می گشاید
        قدم راه عزیزان را
        با گلهایش
        گل باران می کند
        برداشت مجاز است تا وقتی افقی نباشد
        سپاسمند حضور گرمت هستم
        بی شک
        باغ
        نیز


        با سپاسمندی
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۲
        🙏🙏🙏🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        زینت جلالی نژاد  ( زینا)
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۷:۴۷
        سلام و عرض ادب و درود خدمت شما شاعر گرامی و همه بزرگان و همراهان عزیز ؛ قلمتان برقرار و باصلابت و روح پدر بزرگوارتان شاد و قرین رحمت🌿🥀🥀🥀🥀🥀🥀🌿
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۵۶
        سلام خاتون ایران

        سپاسمندم

        و برایتان دسته ای گل
        از باغم
        به پیشکش خواهم آورد

        حضورتان
        باغ را روحی تازه دمید
        ایضا کاشته تان

        باسپاسمندی
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۱:۵۹
        سلام آزاد جان کاش آن تقدیمی را انتهای اثر لااقل می آوردید همه ذهنها شاید رفت به سمت مرحوم پدر. پدر مرحوم شد و اثر مغفول
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۵۶
        سلام دوست خوب من

        آنچه می ماند لطف دوستان است و بس

        و این باغ آباد نخواهد شد مگر در محفل یاران

        من هم مثل مرحوم پدر رفتنی خواهم بود


        با سپاسمندی جناب آزاد برای حضور چندباره تان


        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        علیرضا مرادی( مراد )
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۰۵
        سلام و درودها جناب آزادبخت بزرگوار و عزیز
        دلنشته های شما زیباست
        خوشیها نصیبتان
        در پناه حق
        خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۰۰
        سلام جناب مرادی نیکومند

        حضورت

        باغ را

        تراوت بخشید
        با سپاسمندی برای قدم آراییتان
        نیز
        خواسته خیرتان

        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        علی ناب
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۲۶
        با سلام ممنون
        خداوند رحمت کند پدر شما آن مرد بزرگ انشالا
        خودتان همیشه سلامت و شاد باشید
        این شعر بداهه تقدیم به شما قرین رحمت
        خداوند باشه پدر گرامی شما

        باز دردی بر دلم آمد خدا
        اه مردی بر دلم آمد خدا
        من ندارم طاقت اینگونه غم
        شعر سردی بر دلم آمد خدا

        علی ناب اراک
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۱:۲۶
        سلام جناب علی ناب

        با ارادت
        و
        پاسداشت حضورت

        ممنونم

        این کاشته اهداییتان،
        بی شک
        باغ را آراست

        سپاسمندم مرد نیک
        ارسال پاسخ
        مجید آبسالان
        جمعه ۷ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۴۸
        عرض سلام و ارادت ادیب گرانقدر
        بحق که قلم زیبایی دارید امین عزیز
        قلم زرینتون همیشه رقصان
        روح پدر بزرگوارتون شاد و
        در آرامش ابدی
        دلتون بدور از غم و لبریز
        از شادی‌های ناب

        خندانک خندانک
        خندانک
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۵۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۱:۳۳
        سلام جناب آبسالان
        شاعر بزرگ و گرانقدر

        می توانم
        احساس درون قلمت را
        دریابم
        و مشتاق جرعه جرعه بنوشم



        این برایم ارزشمند است

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۷:۳۰
        درودها به جناب آزاد بخت گرانقدر و محترم
        سخن راندن در مقام پدر دل میخواهد و لیاقت ، ولیکن نوشتن از سوگ پدر اوج فریادهای خروشان شاعر را هویدا میکند
        خداوند روح پدر بزرگوارتان را قرین رحمت قرار دهد و نور به قبرشان بتاباند که نهال مهر در جهان کاشتند و رفتند که اکنون نسیمی از لابلای برگهای آن نهالش کرور کرور دعای خیر و طلب غفران را به سمتش روانه میکند خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۰۹
        سلام بانوی ماه مهر

        با سپاسمندی از حضورتان و نیز
        خواسته ای را که مهرورزانه کاشتید
        تا بل آبادتر شود این باغ
        بخشی از شعر را برای خوانشتان اینجا می کارم بانوی ماه مهر

        مردمان تا مدتی درگیر
        کس نمی دانست اینک
        کی تمام است این تزویر!
        نی صدایِ سازِ سور،
        نی صدایِ غم زِ گور...

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۲۱:۳۴
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود آزادبخت
        دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۴۷
        سلام و احترام برادر ادیب استاد آزادبخت
        بسیار زیبا و مجسم بود شعرت
        درد دارد هنوز .....
        خندانک خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۶:۰۹
        سلام مسعود خوبان

        براستی که تو یک نمونه ای

        با سپاسمندی برای گلهایی که به میهمانان دادی
        همینان خودباغدارنی سترگ و نیکومندند


        وبرای نهالی که کاشتی

        نیز حضورت
        از ابتدا تا انتها


        سپاسمندم. خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۰۵
        خندانک خندانک خندانک
        فرید آزادبخت(شهاب ثاقب)
        سه شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۵۰
        سلام و هزاران درود به روان پاک و آسمانی پدری ارجمند و بزرگوار که فرزندی شایسته نظیر جنابتان پرورده است . بسیار متاثر شدم که فراق نازنین پدر را تجربه نموده اید . مادران ما را برای مرگ زاده اند و چه شکیب و طاقتی می طلبد سفر عزیزی که بازگشتی برای آن نمی توان چشم داشت . خدایش با صالحان و پاکان محشور و روحش را قرین رحمت و رضوان خویش فرمایاد . باری مرگ تداوم آدمی است و گریزی از آن نیست و این تجربه زیسته به کمال و شکوه زندگی بازماندگان می انجامد . چه اینکه سوگ دستمایه بخشی از ادبیات پر بار و وزین پارسی است و نمودهای آن را در فراق نامه ها و شکوه های شاعرانه می توان باز خواند . اما تجربه شاعرانه انسانی نجیب و هنرمند از مرگ عزیز خود ؛ نه صرف شعر که شعور زندگانی و شکوه آدمیت و تفطن به ذات ناپایدار و در عین حال قوام بخش زندگی است . شعر جنابتان را با تاثر و اندوه تمام زیستم و بارقه های نجیب زادگی ، ارادت کریمانه و صفای باطن و وسعت نظر و منظر و شکوه واژگان و بالندگی احساس و رنج و رستگاری را در تارو پود آن یافتم . با حال و هوای مسعود سعد سلمان و مرثیه های کمال الدین اصفهانی همسفر بوده ای و عبرت آموخته ای از شکنندگی هستی آدمی و رهاشدگی در حیرت و وانفسای زمانه و قصه وداع و... در مرثیه های لکی به دلیل اینکه زبان مادری ما تنیده بر تار و پود این کهن زبان ایرانی است ؛ دستمایه هایی در شعرتان دیدم که مرا به دلتنگی روزهای مرگ عزیزان و بی تابی مشتاقان و فرزندان و خواهران و برادران در چنان هنگامه ای رهنمون ساخت .
        این مرثیه میراث ماندگار ادب پارسی خواهد شد . به خون دل و اشک دیده و به رنج جانفرسای شاعرانگی ها سروده شده است . بخشی از آن را در پی می آورم که سلاست بیان و روانی لفظ و فراخی معنا و شکوه چینش و تجلی طاقت بی تاب نازنین فرزندی در فراق و وداع با تمام انسانیت _ پدر _ است
        لرزم آمد وای...
        آتشم خاموش،نایِ روزم نیز
        زمهریر بهمن اما سخت بود
        مرگ بود و زخم بود
        همرهان از گرده هاشان سخت آویز
        نی امانی از نفس،نی مجالِ یک گریز

        گرچه دلها سرد بود،تیره همچون قبر
        مرده شو خانه چراغش زنده بود همچون قصر!

        همرهان از گرده هاشان سخت آویز
        دور تا دورش،به تن پوشان سیاهی پوش،
        سیاهی پوش تا پوش،
        همینان جمع یاران بود
        و رخساره به سر تا پای،
        سیل باران بود...

        قصه ی بطن است غصه را،این قصه نیست...
        زخم را درمان گزیدن ای دریغا بوسه نیست!
        این روان باد از نهادِ نکبت است!
        خشمِ نفرین،خشمِ مارِ اژدهاک،
        جاهلی را باری به دوشش رغبت است!!!

        مادری را ضجّه می زد،اینچنینش حالتی
        سخت بودش،
        نی حریفِ فتنه و تزویر!
        نی توانِ کفنِ کودک!!!

        ضجّه و ناله فغان ای روزگار...
        آه!
        دیگر اکنون آن امید و تکیه گاه خانه ام،
        شاه داماد سور و سازه ام،
        آن غریبِ کوی و برزن
        آن خرامان تارزن!

        یا که آنسوتر فغان و ناله ای،
        آری اکنون آنکه شیر و ریشه ام
        راستین مردِ خویش و کیشه ام
        مرده کنجی بی نفس!
        مرده هر سو کو غریب از همرهان،
        مرده بی کس!
        مرده او را هم نفس!

        آری اکنون آن جوان قداره مند،
        در مسیرِ این بلایِ تیزچنگ
        غم نهانش هم خاطرش گم بود
        یک جهانی را کنون
        باجِ نخوتها و چاهِ نانِ گندم بود!!!

        و می گفتش:
        نه بی شک زود بود،
        نباید که بگرید سیر!
        بس که نیرنگ است این تقدیر
        باید حتما چشم بست و دور بود!

        اشک می آمد در نهایت...
        چون که دیدش آن زمان،
        تن زِ تن را آفرینش داده بود
        دفن تن را نیز هم!
        گویی انگار اشکهایِ آخرینش را داده بودش توامان!

        حالِ خویشش بتر از اوش،
        نیمه جان بود و نبودش حالیَش
        نورچشمش بود و می پایید
        کودکش را،دُرِّ یکتا،گوهرِ یک دانه اش،
        تایِ بی تا!
        یادگارِ روزهایِ پاک و فرخنده...

        گفت با خود نازنینم...
        کودکم ای همدمم،
        آه!
        این آخرین بار حتما بود،
        کان پارسا پاک رخ معصوم را می دید

        وزآن بتر انگار
        دختری در آن کنار،
        می زدش چنگی به رخ!
        او برادر را که خواهر بود
        گَه نگه می گرد برادر را و می نالید...
        نوایِ ناله اش بر سقفِ گردونِ فلک انگار می سایید!!!

        هم اَش افتاد چشمش به تابوت برادر باز!... وای...
        دید!
        رخِ ماهش،نقش خاموش
        نقشِ نیروبخش،
        نقشِ زینت بخش،
        جاودان ساکت و آرام خوابیده است!
        راستی هم که می پنداشت،
        الامان یا رب چرا او را در این تابوتِ سردِ پست می دیده است!!!

        مردمان تا مدتی درگیر
        کس نمی دانست اینک
        کی تمام است این تزویر!
        نی صدایِ سازِ سور،
        نی صدایِ غم زِ گور...
        و در پایان با آرزوی صبر و شکیبایی و سلامتی و سربلندی برای جنابعالی و خانواده مکرم و تحیت و رحمت و روح و رضوان و غفران الهی برای آن عزیز سفرکرده پاینده بمانید که سرمایه معنوی ادب پارسی هستید و باعث مباهات و افتخار پدر و خانواده و همه انسان های شریف و فرهیخته
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        سه شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۳۰
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰ ۰۷:۳۵
        سلام بر استاد دکتر آزادبخت

        برای تک تک واژه هایتان،باید اندکی صبر کردو هرکدام را چندبار خواند تا آن صلابت قلمتان را دریافت و فهمید .
        چه اینکه سوگ دستمایه بخشی از ادبیات پر بار و وزین پارسی است و نمودهای آن را در فراق نامه ها و شکوه های شاعرانه می توان باز خواند . اما تجربه شاعرانه انسانی نجیب و هنرمند از مرگ عزیز خود ؛ نه صرف شعر که شعور زندگانی و شکوه آدمیت و تفطن به ذات ناپایدار و در عین حال قوام بخش زندگی است .
        از این جمله وام میگیرم و برای مخاطبان عرض خواهم کرد که به واقع من این جمله را با بندبند وجودم دریافته ام زیسته ام و نفس کشیده ام.به حد انصاف و توجه که "تجربه شاعرانه انسانی نجیب و هنرمند از مرگ عزیز خود ؛ نه صرف شعر که شعور زندگانی و شکوه آدمیت و تفطن به ذات ناپایدار و در عین حال قوام بخش زندگی است ".
        نیز هم برای صلابت سخنتان که فرموده اید :"این مرثیه میراث ماندگار ادب پارسی خواهد شد . به خون دل و اشک دیده و به رنج جانفرسای شاعرانگی ها سروده شده است."بخش دومش را به حق که انگار در دلم بوده اید و بخش اول را جمله ای گرانبها نیز امیدبخش از استادی گرانمایه برای شاگرد ناچیزش می بینم که برایم بسیار ارزشمند و یادمند است.
        نیز بخشهایی از شعرم برای خوانش مجدد،(که من در جواب عزیزان می خواستم بعضا بندهایی از آن را به قلم دوباره بیاورم اما در نهایت بیم آن داشتم نکند خود برتر بینی پنداشت شود)واکنون شما این کار را کردید تا اینگونه من همیشه سپاسمند شما استاد همیشه ام باشم.

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        يکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۶:۵۰
        سلام و درود فراوان بر جناب آزادبخت عزیز خندانک
        نیمائی بسیار زیبایی سرودید و
        سپاس بیکران بابت کاشت نهال در زمینِ اُمیدمان
        روح پدر گرامیتان شاد خندانک
        برایتان سلامتی و طول عمر آرزومندم
        در پناه حق

        خندانک
        خندانک
        خندانک
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        يکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ ۱۸:۲۵
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۰۷
        سلام و درود بر سپیدگو جناب پرناک.

        می دانم که استعداد خوبی دارید.
        سپید باارزشی سروده بودی و من واقعا بهت احسنت می گم.
        برای گرامی داشت پدرم نیز ممنونم.
        نیز برای دعای خیرتان.

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        يکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ ۲۱:۲۴
        سلام بزرگوار بسیار هم زیبا
        در وجود هر جامعه چراغ شعر روشنی است

        زمزمه ی نیم شب خلوت مستان است

        دل شاعر چون صبح صادق مهتاب است
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۰۹
        سلام خاتون ایران

        آمدنت برایم شادی آور است و روح افزا

        نیز هم
        بیتی که کاشتید در این باغ

        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۳۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۴۴
        درود بزرگوار خندانک

        روان پدر بزرگوارتان و تمام پدران و مادران آسمانی شاد خندانک

        خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۱۰
        سلام شه بانوی ایران الهه ی احساس

        برای شادی بخشیدن به اموات
        سپاسمندم
        نیز گلهایتان


        با سپاسمندی خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۳۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم محبوب
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۰۸
        درود

        گرچه دلها سرد بود،تیره همچون قبر
        مرده شو خانه چراغش زنده بود همچون قصر! خندانک

        روانشان شاد و روحشان در آرامش باد

        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۳۴
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۲۵
        سلام ایراندخت بانو محبوب

        با سپاسمندی برای نهالی که انتخاب کردید.در کاشت این نهال،حضرت اخوان نظاره گر بود،با تایید ایشان کاشت شد.انتخابتان مثال زدنیست. خندانک
        برای طلبتان از خدا در آرامش روح مرحوم پدر،از شما شادمندم

        با سپاسمندی خندانک
        فريدوني ( شهزاد)
        چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰ ۲۳:۱۶
        ما ز بالاييم و بالا مي رويم
        روحشا شاد
        ماواي آخرتشان آباد خندانک خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۰۲
        سلام رادمرد شهزاد ایرانی

        با سپاسمندی برای دعای آخرت گونه تان

        نیز گلهایتان
        یکی البته کافی بود. خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدی داودی مفرد
        پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ ۰۸:۲۷
        : خندانک خندانک
        امين آزادبخت
        امين آزادبخت
        پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۰۳
        سلام جناب داودی مفرد

        دو نقطه و دو گل،
        نقطه ها لازم نبود،از گلها هم یک کافی خندانک
        با سپاسمندی
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۶:۲۹
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6