روزها در فکر او هستم کنون
قله ها از فتحِ من درمانده است
ناامید می بافتم شب را به روز
هان رمق از جانِ من افتاده است
من به راه افتاده از این سویُ باز
می گریزم بی سبب از ساز و سوز
نی رفیقی باشَدَم هم سوز و ساز
نی که از یادم رود داغت هنوز
قیل و قال سرقدم تا انتها
گویی از این خوابشان رم داده است
راهها در سینه ا بی همرهان
در سکوتِ سردِ او افتاده است
چون کفن پوشیده در هر کیسه خواب
زیر چادر خسته در خوابند هنوز
پایِ رفتن یار نیم استُ عصا
من به قله می رسم آری به روز
نی حریفی نی به یاری بسته ام
دل به خشمی یا که عصیانی پلید
روشنی را یک سیاهی می گرفت
آن سیاهی در دم ماه می دمید
جایِ پاها رفته بود از برفِ دوش
قله خالی همنوردی هم نبود
با خودم گفتم رسیدم یک نفس
لیک آرش را یک نشانی اَم نبود
باز می گفتم فغان ای آرشم
من به دیدارت سحرگاه آمدم
آنچه هستی بخش را بگذاشتم
هر پلیدی را زِ جانم رانَدَم
هر چه بودم از فغان فریادها
بر درش بس بیمناک و آری ستُرگ
نی شنیدم پاسخی از جانبش
نی که از دوشم رها باری بزرگ
من خجل از دیدن آرش به رخ
پی نمودم این دماوندِسترگ
عهد بستم با خودم باری دگر
حتمنش می بینمش حتمی بزرگ
رازها در نهان افتاده است
رازها با غمان دلداده است
میهمانِ خوانِ او بودم سحر
قلبِ من در قله ها جامانده است
بارِ دیگر توشه بستم با خودم
لیک اینبار هم تنها بُدم
قله پیمودم دماوندُ سپس
عهد را سخت بستم با خودم
دیدم آرش چشم خود را بستُ باز
ناامید از دیدنش یک را به دو
گفت یارت به همراهِ تو نیست
بایدش می تا شود دیدارِ نو
عشق را توشه کردیم و سپس
با همان بیم و امید،عشق و شکست
دست در دست ندا بودم که پس
این دماوندِ بزرگ از ما شکست
ما رسیدیم ای کمانگیر آرشِ قله سوار
گاه دیدین آمدُ عشقُ سلام
این که می بینی همان عشقِ منست
بر تنم کی می رسد جانِ کلام
گویدم آخر چرا دیر آمدی
گویَمَش دیرَم بگفتی راز خود
گویَدَم پنهان بمانَد رازها
گویَمَش پنهان چو در سینه بِمَرد
گویَمَش قولت برفت از یادها
گویَدَم یادم فقط تهمینه است
گویَمَش تهمینه را با من چه راز
گویَدَم داغِ دلِ تهمینه است
گاهِ رفتن شد بدان بی شک که این
سوگِ تهمینه به از یادِ منست
می زند داسی به فرزند هر پدر
آتشست این داغ و آنهم ماتمست
درد دارد فغان هی هان فغان
این جوان و آن جوان اندر فریب
چشمِ کورُ گوشِ کر گوید سخن
ای دریغا شد پدر او را رقیب
کاش فردا از پسِ فردا شود
عاشقی را خاطری پیدا شود
آتشی را کو شنید بر دل زند
حاصلی را شاهدی پیدا شود