« فيض ازل »
هر بشر را كه بر آن ، فيض الهس نظري
فيض بخشي بكند ، بر همه فرد بشري
هركه از فيض ازل، بهره بر آمد به وجود
آن نـبندد زِ طبيعت، سر و سامان و سري
هركه مغرور طبيعت شد و عمرش بگذشت
ماند در قعـر ضلالت ، زِ ره بي خبري
ماندن اندر ته درياي طبيعت نَـبُوَد
جز به گمراهي و بدبختي و كوته نظري
اي دل از بحر طبيعت ، اگر آيي به برون
بـر سر كوي حقيقت ، به يقين پي بـبري
اي دل از دام تعلق ، چو بيايي به برون
مي توان سر زِ جهالت ،زِ جهان در بـبري
اي دل آن راه تعلق ، به خودت راه مده
تا كه از فيض خدايي ، بتوان بهره بري
گر دلا رأي تو با دانش ، تحقيق نـشد
رأيت انجام مده ، بلكه سعادت بـبري
هر كه از فيض ازل ،حُسن1 خدا ديد يقين
حسنش امروز به ما، مي كند آن جلوه گري
منظر حُسن تو نـتوان نگرن بـي بصران
با بصر را نَـبُوَد ، يك نظرش با ديگري
اين من غمزده ،بر خاك رهت سجده كنم
كي بپرسي كه دراين راه ،چرا سجده گري
اي كه با تير مژه ، صيد خود از پا فكني
بر سر صيد خود از لطف ،تو بنما نظري
اين سر گيج مرا ، عشق تو ديوانه كند
ور نه ما را بُوَد آن ، آرزوي تاج سري
رأي و تدبير تو را ،هيچ حكيمي نشناخت
چونكه از حكمت تام2 تو ندارد خبري
بر در باغ بهشتـت ، بُوَد اين آرزويم
تا كه نقش قلمت ، آوردم بر چه دري
سايه ي دست تو بُد3،در نظرم جلوه نمود
زين سبب شد نظرم ، لايق نيكو نظري
بشر از روز ازل ، لطف خدا واضح بود
واضحس درهمه جا آن،تو مگر كور وكري
گردش مِهر و مَه4 و انجم5 و افلاك بـبين
تا زِ پرگار اصولش ، به خودش پي بـبري
گردش روز و شب وگردش اين خاك زمين
گردش واضحش آن بر تو ندارد اثري
حسن آن خواهش دلخواه خودت را مپسند
شايد از فيض خدايي، به تو گوين خبري
٭٭٭
1- نيكويي- لطف 2- تمام- درست 3- بود 4- ماه 5- ستارگان
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
درودها استاد دهنوی .
زیبا بود .