خیالم را
رها کرده ام
بدوردست ها
ان جاییکه
گرفتاری را فسانه می نگارند
ودر قاب ایینه
باز تابش می دهند
ان جاییکه
تنها عشق در منقار مرغان عاشق
فرود میاید
ونوازندگان دوره گرد
در کوچه وبازار
ودر بی قراری نُت های نالان
وبه سینه ساز های خسته شان می نوازند
شاید تلنگری باشد ،
بر دل های خسته رهگذران نالان
وانسان های در مانده ای
که؛
با قامتی خمیده
در پی پیدا کردن جرعه ای اب اند
ودر جستجوی لقمه ای نان
تا کمر در سطل های زباله در نوسانند !
ودل نگران ودغدغه های همراهشان
در شب !
ناله ها را باید دید
درد ها را باید حس کرد !
ومن امروز،
نیز گرفتارتر از دیروز
خیال بتاراج رفته ام را
در بازار آشفته ای
بحراج گذاشته ام
شاید مشتری از راه برسد
ورها شوم از چنین بازار مکاره ای
که بر پاشده است
با غرفه هایی انباشته از
بیکاری ، فقر، گرانی و تورم ، جهل وبیخردی و،،،،،
در پیچ وتاب این تن نا ارام
واندرون سرشار از غوغا وهیاهوی
خویش ،
تا از زاویه دید من گذر کند
ومشتری های خود را بیابد
واغوشی در انسوی
مرز های بیداری
مرا بخود بخواند و
برچیند بساط فقر وحقارت وتکدی گری را
از این بازار !
بهرام معینی ( داریان )
خارج از معنا ومفهوم تقدیم می گردد به سر کار خانم حکیمی بافقی ( الهه احساس ) بابت زحمات انجام شده در برقراری مسابقه روز بزرگداشت استاد شهریار
بینهایت سپاس از تقدیمی ارزشمندتان