دریغ از چشم جادویت که بیند یک نظر ما را
به نرگس شِکوه آرم من خُمارین چشم شهلا را
از آن گیسوی مُشک افشان به هر تاری که می لرزد
غَوالی بر مشام آید بَرَد صبر از شکیبا را
نبیند چشم نامحرم بدان چشمان نابینا
کجا بیند نظر کوته به قامت سَرو رَعنا را ؟
سر از دستت به آسانی خیالم بر نمیدارد
بیا کز لطف دیدارت پریشانم مکن یارا
دَمی آسودن از فکرت نرفت از خاطرم یک شب
به هجران دیده افسردن سِزَد گر یار تنها را ؟
چو یوسف را به خوش رویی دَریدی جامه را از تن
مَلامت گر کنی آخَر روا نَبوَد زلیخا را
به مَسلَخ سر بریدندی گنه کاران عاشق را
مگر عاشق گنه کردی چو بیند روی زیبا را ؟
بزن بر دَف تو ای مُطرب که شاهی سرنگون گشتی
گدایی سرنشین آمد به مجلس خوان یغما را
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.