بسمه العزیز
خلاص
در وصف بی وفایی (مضمون پردازی)
گشتم خلاص از آن که بر دوشم چو باری بود
ظاهرفریبی بود و در باطن چو ماری بود
دل بردن از این و آن نوعی تفنن بود
در نزد او آن وقت که بی هیچ کاری بود
در بازی انگاری عشق او بود بی همتا
می کرد بازی و چه بازی نزاری بود
گویا نمی دانست؛ شاید هم که می دانست
این بازی بد اوج اوج زشت کاری بود
او همچنین رسم وفاداری نمی دانست
از گوهر عشق و محبت نیز عاری بود
من صاف چون آیینه بودم؛ در من او خود را
می دید و آن تصویر بی شک ناگواری بود
من را چو خود می دید؛ پس همواره در شک بود
در غائله از شک عزیزان شاهکاری بود
در وهم خود آموزگار شخص شیطان بود
در مسخره بازی خود آموزگاری بود
بود اشتباه آن اعتماد و آن تعهدها
در عشق با او ، او به دنبال سواری بود
پژمرده چون پاییز بود و از ریاکاری
او مدعی عشق و اعجاز بهاری بود
مهدی شده شکر خدا واجب برای من
گشتم خلاص از آن که بر دوشم چو باری بود
#مهدی_رستگاری
سیزدهم مرداد سال یکهزار و چهارصد خورشیدی
پنجم اوت سال ۲۰۲۱ میلادی
دفتر شعر روزگاران
بسیار زیبا و دلنشین بود
در وصف یار بی وفا